نمی دانم ردپای بیدهای مجنون دلدادگی هایمان
به کجا ختم خواهد شد
ولی میدانم آنجا
گل های یاس همگی نشانه ی امیدند!

بگذار دچار خود پریشی باشند
دنبال نژاد و قوم و خویشی باشند
هر چند که گرگ می وزد از هر سو
چشمان تو بهتر است میشی باشند!

پ.ن:
هیچ، حتی همان هجوم هر شب بغض های حلال...


 ذوقی چنان ندارد ، بی دوست زنده بودن...

سالها بر سر راهش نگرانش بودم
آمد و دید پریشانم و خندید و برفت...

پ.ن ۱ :قراری کرده ام با می فروشان
       که روز غم به جز ساغر نگیرم
       چنان پر شد فضای سینه از دوست
       که فکر خویش گم شد از ضمیرم

پ.ن ۲ :هر که شد محرم دل در حرم یار بماند
       آنکه اینکار ندانست در انکار بماند
           اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن
       شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند

پ.ن ۳ :رفتم غم تو را چون ، بر لوح دل نویسم..
      خون از جگر فروریخت روی نوشته هایم
      آن لوح دل به مجنون
      دادم ولی بخندید !
      گفتا که با دل خون ...
     رمّان بسی نوشتم ..!
     امّا ندیدم اورا....برگی از آن بخواند...!!!

پ.ن ۴: مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری
        هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد
        امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
         کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد

دیدار دلفروز تو
عمر دوباره بود
اینک شب جدایی و مرگ دوباره ای...
در بحر ما هر آینه جز بیم غرق نیست
آن به که از این میانه بگیری کناره ای
ای ابر غم!
ببار و دل از گریه باز کن!
ماییم و سرگذشت شب بی ستاره ای...

پ.ن ۱ :
John clare  نویسنده ای گمنام ولی بی نهایت
زیرک و نکته بین است ...می گوید:
 If life had a second edition
... how I would correct the proofs
 
پ.ن۲:
ای همت بلند!
زدی بر زمین مرا..!