امروز لفظ پاک «حزب الله»
گوبا که در قاموس روشنفکر این قوم* ،
دشنام سختی است!

اما ، من خوب یادم هست
روزی که «روشنفکر»
در کافه های شهر پر آشوب
دور از هیاهو ها
عرق می خورد

با جان فشانی های جانبازان‌ «حزب الله»
تاریخ این ملت
ورق می خورد!

سید حسن حسینی

* خیلی سخته که لینک ندهم!...

guilty secret!

من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.

و به آنان گفتم :
سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز، زیوری نیست به اندام کلنگ.
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببرید.
...

سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکار به دوش آوردند.
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد.
چشمشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم.
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان را به صدای سفر آینه ها آشفتیم.


سهراب

Quanto all’amare chi lo sa se ho mai
amato – o se soltanto ho colto
quattro stracci e una viola del pensiero
mentre appassivo piano anch’io

Andrea Raos 

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم...


سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جز شهادت نیست.

شهید آیت الله دکتر بهشتی


پ.ن:
امروز ظهر داشتم صحبت هایشان را با عنوان
« روزهای آخر زندگی حضرت علی (ع) » می شنیدم...

روایت اینکه مولای متقیان چگونه
جمع اضداد را فراهم ساخته...چگونه غم و صبر را
به حماسه و شجاعت و حضور آمیخته است.
چگونه احساس و مهر و عطوفت را به
شدت و سخت گیری و جدیت گره زده است ،

با بیان دلنشین و هوشمندانه ی شهید بهشتی
برایم لحظاتی شعف انگیز پدید آورد.

کسی که آخرین جمله ی زندگی اش این باشد:

«بچه ها!
بوی بهشت را استشمام می کنید؟ »

کسی که به حق امام پس از مظلومیت و خار در چشم
دشمنان اسلام بودن در مورد ایشان می گویند:

«بهشتی یک ملت بود برای ملت ما »

از باغ می برند چراغانی ات کنند!
تا کاج جشن های  زمستانی ات کنند

پوشانده اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند!

یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای ست که قربانی ات کنند!

فاضل نظری

پ.ن ۱ :‌
ازش پرسیدم:
 شما چه مدت آنجا اقامت داشتین؟
با کمی تامل گفت:
سه سال...نه..نه..ببخشید..۹ سال!!!

پ.ن ۲ :
خوب اگه مرحله ی پیکان و پژو را طی نکرده باشی
و بعد از قاطر یکدفعه سوار بنز بشی
( آن هم از نوع ضد گلوله اش تا مبادا نخبگان ما !!!
شربت شهادت بنوشند)

توقع بیش از این نباید داشت.

اخیرا هم که این جملات را آقای ابطحی از خودشان
 متصاعد کرده اند.

احتمالا یک عروسی ملی - مذهبی در پیش است!

--از تمام خزندگان سیاسی و جوجه روشنفکران
مذهبی و عناصر واسطه(!) ی فرهنگی ،
به ویژه شاعران جوان نقطه سرخطی
و متعلقات هالیوودی آنها ،
دعوت به عمل می آید تا با حضور گرم خود محفل گرم ما
را گرم تر نمایند!
باشد که تمام مشکلات سیاسی کشور
شبانه به دست پر توانتان حل شود!--

نمی دانم این آقای ابطحی در مورد توانایی
ذهنی قابل اغماض و یا سیمای دلفروز خودشان
چه برداشتی دارن...اما این جمله ی ناقابل رو از من
قبول کنن که :

اخوی !
با استعداد تر از شما در خیمه شب بازی
و شعبده بازی های سیاسی
خیلی زیادند...شما نماینده ی خوبی واسه
اونها هم نیستی.
جمع کن اخوی!

پ.ن۳ :
هنوز هم از بقایای آن فاجعه قطعه هایی
 در روحم مانده است...در نخاع مهربانی ترکش نامردمی ها...

نزدیک نشوید!
طاعون گرفته ام!

به خدا قسم در اولین فرصت
به صورت کاملا آکادمیک و البته دموکراتیک
چنان ضربتی به صورتتان خواهم نواخت
که مانندش را هرگز از حضرت ابوی تان
نوش جان نکرده باشید!

از جلوی چشمم دور شوید
آدمهای بی خاصیت و هرزه و زن باره...

ما را به غمزه کشت و قضا را بهانه کرد...