بی پروا
در پی یک اسم میگردم
اولش را میدانستم ولی پایانش را می خواهم
دنبال یک اسم میگردم...
یک نام که همیشه
کنج اتاق ام نشسته است
و به زندگی ام گرما
و به لحظه هایم معنا
می بخشد

ایندرال ، آدالات ، منشاوی ، آرنولد !
خسته ام از بازیگوشی
میان خیابان
و عبور از خط کشی های منطقه دار
هستی - حس می کنم - حوصله ی مرا ندارد
سرم به چارچوب های خیالی می خورد

با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست


گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست

در بیابان جنون از راهزن اندیشه نیست
   کاروان در کاروان سنگ ملامت می‌رود!

عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهل است..
تحمل نکنم بار جدایی!