وقت است!
همه را بیدار کن!
همه را ، جز تاک ها
که دارند
خواب شراب 
می بینند!



پ.ن : در تمام زندگی نقش یک شورشی را داشته ام
 بر شب هجوم می برم
و گاه شبیخون می زنم
و دلم را محاصره می کنم
پشت خیمه ی تنهایی مدام...
و گاهی
با افتخار کشته می شوم!

پ.ن : دل من به این راحتی ها نمی گیرد!
اما وقتی بگیرد ول کن نیست!

بهتون قول میدم تا مدت ها قیافه ی من
رو نمی بینید!
صدام رو هم گاهی از تلفن!
که نپرس برای چه همیشه ساکت است...

پ.ن : امروز را کلاس نرفتم...راستش نه از تنبلی بود
نه از هر چیز دیگر!
فقط دلم می خواهد هیچ راهی را کامل نروم
اصلا از هر راهی که به هر راهی میزند تا به منزل برسد
متنفرم!
برای من دیگه مسجل شده که منزل همین راه است...
دیگه  هیچکس نمیتونه گولم بزنه!
هیچ کس و هیچ چیز...
هیچ چیز یعنی همین دل خوشی های موازی!

پ.ن : صبح داشتم به شب های برره! فکر می کردم
و این قطعه ی :

بچه صیدم را نزن!
آهوی دشتم را مزن
.
.
«خواب خرگوش به خواب یار می ماند...»

پ.ن : یه فراز عرفانی و به شدت منطقی !
 به ذهنم رسید که :

« یار خواب است، بیا ، تا که بلندش نکنیم!...»

شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند...



پ.ن : شهردار تهران اینجا گفته است که تنها مسافرت خارجی اش
به زوریخ بوده...

شاید یادش رفته وقتی رو که نزدیک من در پرواز تهران-پاریس نشسته بود!
و ملت!(از خلبان و کمکش و خدمه و حشم!) به ایشان به چشم
باب الحوائج نگاه کرده و مدام برای رفع حاجت مزاحم می شدند!

به هر صورت از تمام دوستانی که به ایشان دسترسی دارند
می خواهم که داد ما را بستانند!

The story of my life

ای راوی سرگشته ی من !

 « من ، صفحه به صفحه
تا آخر این قصه
به دنبال تو هستم ! »



پ.ن :

یا ایها المدثر 
قم فانذر  وربک فکبر 
وثیابک فطهر
والرجز فاهجر
 ولا تمنن تستکثر 
ولربک فاصبر ....

بارون بارونه ...



پ.ن : خسته از درس و ...
دویدن در هوای این روزهای پاریس لذت غریبی داره...

ما را اجابت کن ای عشق...

دستان افسرده ی ما
سوی شهادت بلند است
می گیرد آیا شهادت
دستان ما را دوباره...؟!



پ.ن : سخنم با شما نیست که : لکم دینکم و لی دین!

اضرع الله خدودکم!
خداوند رویتان را خوار گرداند
لا تعرفون الحق کمعرفتکم الباطل
آنقدر که باطل را می شناسید حق را نمی نفهمید!
و لا تبطلون باطل کابطالکم الحق
و آنچنان که حق را زیر پا می گذارید ، باطل را نابود نمی کنید!

سخنم با شما نیست...

پ.ن : خاک بر سر من که ...
می دانی :
« دل آرام » را گواه می گیرم
که آن دنیا شهادت بدهد به حرف هایی که ننوشتم
به گریه هایی که رنگ قلم نگرفت
به آیه هایی که پی در پی خواندم و بر مهربانی ات گریستم
و از غفلت و درمانده گی ام ناله کردم...
« دل آرام » را گواه می گیرم
بر آن که جز نصرت حق حتی اگر در حد قطره و کمتر از آن باشم
برای زندگی ام راهی را نرفته ام
دل آرام را گواه می گیرم که جز تو
دوستی ندارم و جز به آنان که دوست تو اند
محبت نمی ورزم!

اینکه تو بر چه کسی محبت داری
و اینکه چرا آدم های ظاهرا ضعیف و خوار محبتت را برگزیده اند
در حیطه ی اختیار من نیست که :
هر که را دوست بداری
عاشقش خواهم بود!


خدایا !

از نادانی خود بر تو پناه می برم
و از خطایم
تنها از تو پوزش می خواهم

...

هو الاول و الآخر یار !

که تنها خداست که
دوستانش را تنها نمی گذارد
  ....