"نرسیده به خدا جرم مرا جار زدند!
دو درخت آن طرف باغ مرا دار زدند!
دو درخت آن طرف سایه ی دلتنگی من٬
گریه می کرد کسی در حرم سنگی من...
جرمم این بود که هی تکیه به باران دادم....
بی سبب نیست که از چشم خودم افتادم..
کوه غم بود ولی چند بلا صبر نداشت!..
طاقتِ دیدن خورشیدِ پس ابر (عج) نداشت"
دربارهی مرگ باید مانند عشق سخن گفت.
با صدایی آرام،
صدایی مجنون.
تنها باید کلمههایی ساده بهکار برد.
کلمههایی ساده که مناسبِ یگانگی این مرگ باشد،
کلمههایی ساده مناسبِ ملایمت این عشق ...
«کریستین بوبن»
پ.ن۱: به جای آن نوشته -که با ناداوری-
آفساید اعلام شد!
پ.ن۲ :این روزها، حتی آینه هم فکرِ ظاهر است....!
پ.ن۳ :بزرگ، مثل همین لحظهها که میگذرند....
شبیه لحظهی پرواز از آشیان شدهای...