در جناح مومنان شرط پیروزی
سپیدی باور است نه سیاهی لشگر!

روزهای بی آرزویی و این اندوه مدام را
به شبگردی در لمعات عراقی
و صدای غریب اذان آن دورها
و غروب این دلها
پیوند داده ام...
آنجا که «من عشق و عف و کتم و مات مات شهیداْ»

برایم تکه کاغذی آورده بود تا
برایش آخرین کلماتم را بنویسم
می گفت : می خواهم چند خطی بنویسی
تا در دیار غربت زمزمه ی هر روزم باشد...
نوشتم:

بر دوش من این عمر وبال است وبال است
           سودای وصال تو محال است محال است
تقریر کمال تو جنون است جنون است
          تصویر جمال تو خیال است خیال است
هر جود که با ترک وجود است،وجود است
          هر بود که با ترس زوال است زوال است
ما در نظر یار حقیریم حقیریم..
         اقرار به نقص،عین کمال است کمال است
حال دل ما هیچ مپرسید مپرسید
         بشنیدن این قصه ملال است ملال است...
خون دل عشاق بنوشید و بنوشید
         این باده به هر بزم حلال است حلال است....