بی خیال همه این حرفها رفیق !
مهم این است..
مبتلا به خاک نباید بود!
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدیر میکنند...
Nپسری گربه ای داشت
و این تنها چیزی بود که از پدرش
به ارث برده بود
و از برکت همین گربه بود که پسرک شهردار لندن شد...
فرانتس کافکا
پ.ن: نه پیامی در راه...
نه نسیمی در کوه
میوه ی این باغ
اندوه...اندوه...
سادگی هم دنیایی است برای خودش...
مثل همین پیام های خالی!
یا بعضا اشتباهی!!
حالا بگذار هر غبارِ از راه رسیده ای
در عمقِ خستگی هایِ چشم هایِ ما بنشیند
بگذار جراحتِ عمیقِ تیغِ همین گل هایِ سرخِ مخملیِ خمار رویا
دستِ نوازشِ ما را از پای در آورد ....
"الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم.
یحوطونه ما درت به معایشهم .
فاذا محصو بالبلاء ، قل الدیانون!"
پ.ن ۵ : نمی توانی احساس این لحظاتم را درک کنی...
اینها که نوشتم تنها
مهارت کلمات در تحقیر خودشان بود...
واژه ها در انتقال ، کم وسعت و بی تدبیرند
تو نمی دانی!