بگذریم...
حالا دیگر سایه عشق ما از سر همه تان کم!

نمی دانم تو هم مقصود زیرکانه ی -بامداد- را می فهمی؟
یا همچنان می خواهی ثابت کنی که ...
(چیزی که هیچ وقت ادعایش را من در خود نکردم
ولی تو در خود ثابتش کردی!!)
مقصودش از :
من عشقم را در سال بد یافتم،
که میگوید، مایوس نباش،
من امیدم را در یاس یافتم،
مهتابم را در شب،
عشقم را در سال بد
و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم،
گر گرفتم...

پ.ن: من به دنبال یک آغاز ساده ام.
آغازی که همه اش از خود گذشتن باشد...
اصلا برای همین بود که آمدم!

من خودم را نذر امام زاده کرده ام!!
میروم و مثل هزار هزار آدم بهتر از من ،
خودم را گم می کند بین این همه مست...
این همه شور...که تو حتی حرارتش را از دور
هم احساس نمی کنی!


بزرگترین آرزویتان چندان برایم مسخره و
مسخ شدنتان در -یک نام برای خود- چندان چندش آور است
که حتی لحظه ای در کنارتان این بوی تعفن
آرامم نمی گذارد!
دنبال یک آغازم
یک آغاز ساده...خیلی ساده!
مثل خودم!

«هر آغازی، ادامه ایست،
و کتاب حوادث، همیشه از نیمه آن باز می شود.»

آنا شیمبروسکا

پ.ن:شعار هفته:
تو زندگی، هیچ مشکلی نیست که مهم باشه،
اگر هم باشه، مهم نیست.

خودش رو «راهی» صدا می کرد با همون دوست

همیشه خندانش که هیچوقت اسمش را نفهمیدم!

فقط می دانستم تخلصش «هجرت» است...

طراوت شوخی های پشت خاکریز چشمانش هنوز

جلوی چشمم است!

برایم نوشت:

محمد!

این حساب ساده ایست...

ولی برای من خیلی سخت است..

خیلی سخت!

هفت تاپرنده بود

سه تایشان پرید

حالا...

چهارتاپرنده داریم.

---

پنج تاپرنده بود

دوتای دیگرآمدند

حالا...

هفت پرنده داریم.

---

دوتاپرنده بود

یکی شان پرید

حالا...

آن یکی

دق کرده است...!!!

 

پ.ن : گلی داد به من و گفت: به این گل می گویند:

 «گل دوازده امام

گمان بردم که ارتباط این گل و نامش در این است

 که 12 پرچم دارد!

نکته ی جالب این جاست که این طور نبود!

 این هم از ظرایف شخصی اش بود!

 شاید به این دلیل این نام را بر آن نهاده بود

 که 11 پرچم دارد.

 یعنی یکی از پرچم ها غایب است و دیده نمی شود.

و از میان آن 11 تای دیگر 10 تا سر دارند و یکی سر ندارد...

 

 

پ.ن: نمی دانم چرا هیچ وقت تصویر احمد کاظمی

از جلوی چشمم کنار نمی رود!

وقتی این آهنگ  « پیوند مهر» را می گذاشت

ملتهب میشد...اینجا که می رسید بغضش را نمی توانست

نگه دارد:

روشن روان عاشق، از تیره شب ننالد

 داند که روز گردد ، روزی شب شبانان...

 

 

چند بار بگویم که این آهنگ را قطع کن!

من به خواب محزون بعد این شراب ها سخت معتقد شده ام...

فلیس له الیوم هاهنا حمیم! (سوره ی حاقه-آیه ی ۳۶)

صدایمان را هیچ کس نمی شنود
فراسوی این همه درد...
عشق هم بهانه است!
فریادی به تلخی ترس.
تو بگو
من می شنوم
و تنهایی تنهایمان نمی گذارد
همسفر!


پ.ن : نمی دانم حالا که کنج این زمستان
آفتاب و باران به هم آمیخته اند ،
این- زرد و سرخ و ارغوانی- را که
ملودی پاییز است چرا اینجا گذاشتم!
شاید بخاطر آن -بهار آرزو بر سر ما گذر نکرد...-
یا آن جا که :
توشه ای از بهاران ندارم
یادگاری ز  یاران  ندارم
گرد خاموشی و خستگی
روی قلبم نشسته...

چه خوش است حال مرغی
که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی
زقفس پریده باشد
پر و بال من شکستند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته، مرغی
که پرش شکسته باشد...