ناگهان پرده برانداخته ​ای یعنی چه؟!  

چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب 
اسب در حسرت خوابیدن گاری چی
مرد گاری چی ، در حسرت مرگ!

میدانم از این لرزش دست تو هم شاد میشوی!
اما کاش میدانستی 
این رعشه مصلحتی است!

پ.ن ۱ : هیچ گاه به اندازه ی این روزها بی ادعا نبوده ام!
گویا از مرگ هم گذشته ام! 
آخر یک گلادیاتور پیر وقت مرگ هم دهانش پر از ادعاست!
با این تفاوت که دیگر خودش هم میدانسته یک عمر دروغگو بوده است!

پ.ن۲ : آره بی انصافم!
دیگر روی مسیر گلایه هایت شرط نمی بندم!!
گالیور هم زمانی فکر میکرد می تواند مدتها به این قلعه های شنی کنار دریا خیره بماند!

-----

باید حتما بنان باشد تا بفهمی چه می گویم!
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند،
در شگفتم من ،
نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟!

حالا درست ، موقع «سارا» نوشتن است...

از سفره ی  آرزو دلم سیر نخورد
غم نیز به جز از کف تقدیر نخورد
شادم که به سجاده ی  رنگ‌آمیزی
پیشانی من به مهر تزویر نخورد!

پ.ن : امروز صبح مصاف دیدنی -توقع و تورم- بود!

نرخ غم ارزان شد
از تور‍ّ‍‌م
دل شاعر ترکید!