و استغفرک ...


برای مدتی روزه ی سکوت گرفته ام...
دستانم می لرزد
آنقدر که دکمه ها را نمی توانم به درستی فشار دهم
دنیای کوچک من
به آرزوهای بزرگم قد نداد..
و درد تمام تنم را در بر گرفت
در نیمه شبی که
من بودم و ماه
و یک دنیا خدا ...

روزه ی سکوت گرفته ام.
لطفا اینجا چیزی ننویسید که جوابی بخواهد...

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو...من نیستم!

خسته ام از این همه بیگانه.
یه صدای آشنا ...

مثل بارون ..
بی امان.

خسته ام.
خسته..

خدایا .. تو تنهام نذار !

زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست
در دست سر مویی از آن عمر درازم

حافظ غم دل با که بگویم که در این دور
جز جام نشاید که بود محرم رازم

au revoir mon genre de vie

گفتی که حافظا
دل سرگشته ات کجاست؟

در حلقه های آن خم گیسو نهاده ایم...



...
چقدر دلم صدای بنان می خواهد و آهنگ تکان دهنده ی همیشه .

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند...

...

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

حالا من می مانم و قول هایم و آرزوهایم...

اما نمی دانی تو که بعد از این هر وقت از خانه خارج می شوم
و چشمم می افتد به این دست خط نازنین
-که پای تمام مشق های زندگی ام حضور مهربان داشته-
و صادقانه و بی ریا نوشته است که :

اللهم افتح علینا ابواب رحمتک..

و خزائن معرفتک...
.
.

چه روزها و شب ها که در دلم نمی آید.
چه گریه ها که یادم می رود
و چه دست ها که نوازشم نمی کند...

- چهل سال حاشیه رفتم از تبارم
و دست هایم
دور گردن دریا
حلقه نشد -

...

من زخمی ام .
زخمی که دیگر خوب نمی شود.
مثل آدم هایی که می دانند دیر یا زود از همین درد
می میرند و روزها را به حسرت می شمارند.
آدم هایی که بعد از مرگشان اگر نگویند : حیف
حتما در دلشان می آید که : راحت شد!

لعنت به این زندگی..