علی الارائک ینظرون
تعرف فی وجوههم نضرة النعیم ..



« از مادرم بپرس !
گلویم ، شلاق خورده ی کبودی هاست
و مهر سجده ام ،
مزاری گم نام ..
زیر ثانیه های نامی حسرت!

از دیروز بی کسی
تا چشم های امروزی ات
چند قرن حیرت نوری فاصله دارم؟ »


از شرابه های روسری مادرم
سید حسن حسینی

نمی دانم چه شد که از اول این بهار..این بغض در گلویم مانده است.
رسوایم می کند میان این همه خنده و شادی..
حالا دارد سوره ی مریم را می خواند.
و چشم های من که طاقت ندارند :‌
و اذکر فی کتابک مریم..
اذ انتبذت من اهلها مکانا شرقیا
...
فاتخذت من دونهم حجابا .
..
و من به این -من دونهم- سخت معتقدم.
:
فارسلنا الیها روحنا
فتمثل لها بشرا سویا
..
و اینجاست که مریم (س) جمله ای می گوید تکان دهنده ..
و سنگین که :

قالت انی اعوذ بالرحمن منک ان کنت تقیا ..



پ.ن :
گاهی احساس می کنم
نشانه ی عظمت خداوند این است که
صدای ضعیف بنده ی ناچیزی مثل مرا هم
می شنود..
اذ نادی ربه نداء خفیا ...
.
.
یا رحمان ..

آشنایی نه غریب است که دلسوز من است .. .

سراسر درد و آهم کن
.
.
.
فقط یکدم
نگاهم کن !



« راستی در میان این همه اگر
تو چقدر بایدی؟ »
قیصر..

پ.ن :

از حال و روزم هیچ کس جز خدا خبر ندارد.
و کفی بالله شهیدا ..
و من
مثل تمام روزهای زندگی ام
جز به رحمت اش
به هیچ امیدی نمانده ام..
و لبخند دروغین هیچ شبی
روزم را تاریک نکرده..

پ.ن : من این روزها یاد گرفته ام که از خودم ننویسم.
از خودم نگویم..از خودم دفاع نکنم..
تازه می فهمم حرف های دوستان پاک و مومن را
که می گفتند که اینها حدیث نفس است..

آری..این ها همه حدیث نفس بود.
اما من به دست های مادرم قول داده ام
که شبیه به مهربانی او بنویسم..
به آرامی قلب اش ..

به بغض در گلو پیچیده سوگند ..

نه مجنونم که دل بر دارم از دوست ..



..