شازده کوچولو گفت :
سلام!
فروشنده گفت : سلام!
این فروشنده صاحب قرص هایی بود که تشنگی را بر طرف می کرد.
هفته ای یکدانه از این قرص ها می خوردند و دیگر نیازی به آشامیدن آب نبود!

-اینها را برای چه می فروشی؟
-برای صرفه جویی در وقت!
به این ترتیب هفته ای پنجاه و سه دقیقه صرفه جویی می شود!
-با این پنجاه و سه دقیقه چه می کنند؟
-هر کاری که دلشان بخواهد.

شازده کوچولو با خود گفت :‌
« اگر من پنجاه و سه دقیقه وقت اضافه داشتم
خرامان خرامان به طرف چشمه ای می رفتم ...»

تقدیم به ...

پ.ن : صدای گرمت آغوشی است که دلم را تازه می کند
برای اولین بار بود که اشک را در چشمانت دیدم ...
می خواهم آنقدر در آغوشت گریه کنم که بدانی
حتی یک لحظه یادم نرفت قولی را که با نگاه غم انگیز آخر از من گرفتی!
هر بار که دلم سخت میشد یاد نگاهت می افتادم و روزهایی که
در خواب بودم که میرفتی و در خواب بودم که بر میگشتی 
و همیشه خواب هایم به بوسه ات محتاج ...!
من لیاقت تو را نداشتم...
تو بزرگترین نعمتی بودی که لایقش نبودم !
و تو بزرگترین باری بودی که خداوند بر دوشم نهاد...

چقدر دلم می خواهد دستم را در آخرت هم بگیری! 

درب هواپیما که باز شد
نگاهم به جوانی افتاد با
ته ریش کم و چشمانی درشت
با لباس مقدس سپاه

لبخندش رو که دیدم
انگار همون لحظه ی اول تمام دنیا رو بهم بخشیدن!

باید خوشحال باشم...نه؟
اما نمی فهمی که بغض گلویم را می فشارد
راه نفس هایم را تنگ کرده
باز هم طبق معمول زندگی ام ،
باز هم دستان کوتاه و صدای ناتوان و پای آبله...
آی ...دریغ از این همه غفلت!

خدایا!
به اندازه ی همه ی دلتنگی هایی که جز با تو
نگفتم ، دستانم خالی است!
خدایا‌!
به لطفت محتاج و به شوقت بوده ام
راهی بساز که بمانم در این خواهش نحیف!
خدایا!
به اندازه ی محبت شب ها
و درد تمام اشک ها
تو را سپاس میگویم که در برابر کوتاهی
و غفلت و اشتباهم راه نعمت را بر من باز نگاه داشتی
الحمدلله الذی هدانا لهذا و ماکنا لنهتدی لولا ان هدانالله...

آی که دلم تنگ است...
به اندازه ی بغض هر آیه که می خوانم!

چهره ها با اشک زیبا می شود ...



پ.ن : عشق یعنی...

«پرید از سر بامم کبوتری که تو بودی
شکست پیش نگاهم ، صنوبری که تو بودی

چه سخت می رود از یاد ، یاوری که تو باشی
چه ساده دادمش از دست ، باوری که تو بودی

هزار مرتبه گفتند و باز تازه و گیـراست
حدیث ِ کهنه ی عشق مکرری که تو بودی....»



پ . ن :‌ اللهم ارزقنا شفاعة الحسین...