صدایمان را هیچ کس نمی شنود
فراسوی این همه درد...
عشق هم بهانه است!
فریادی به تلخی ترس.
تو بگو
من می شنوم
و تنهایی تنهایمان نمی گذارد
همسفر!


پ.ن : نمی دانم حالا که کنج این زمستان
آفتاب و باران به هم آمیخته اند ،
این- زرد و سرخ و ارغوانی- را که
ملودی پاییز است چرا اینجا گذاشتم!
شاید بخاطر آن -بهار آرزو بر سر ما گذر نکرد...-
یا آن جا که :
توشه ای از بهاران ندارم
یادگاری ز  یاران  ندارم
گرد خاموشی و خستگی
روی قلبم نشسته...

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:55 ب.ظ

از من است این غم که بر جان من است

... پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:36 ب.ظ

گرد خاموشی و خستگی روی قلبش نشسته... لبان دلش را نبسته ،نبسته...

nerd پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:47 ب.ظ

خودت بهتر از هر کی میدونی که باد پاییز میسوزونه دل آدما رو....

پ.ن: از الان دلم تنگ شده برات!

عاطفه پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:14 ب.ظ http://www.mehrre2.blogfa.com

سلام
خسته نباشید....
شعر قشنگی بود...
به وبلاگ منم بیا...
یا علی*

MB پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:01 ب.ظ

به nerd عزیز:
باور کن برای من هم اینگونه است...

MB پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:45 ب.ظ

ساحل گم‌گشته‌ی ما را به دریا ریختند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد