الناس عبید الدنیا
والدین لعق على ألسنتهم
 یحوطونه ما درت معایشهم،
 فإذا محّصوا بالبلاء قل الدیانون...

امام حسین(ع)

پ.ن : مردم بنده ی دنیا هستند
و دین بازیچه ی زبانشان است!
معیشت و زندگی بر آنها احاطه پیدا کرده
و چنانچه مصیبتی رسد ،
چقدر دینداران اندک اند...!

اگر ماه بودم، به هر جا که بودم،
سراغ تو را از خدا می گرفتم،
وگر سنگ بودم، به هرجا که بودی،
سر رهگذار تو جا می گرفتم.

اگر ماه بودی به صد ناز، شاید،
شبی بر لب بام من، می نشستی،
وگر سنگ بودی، به هر جا که بودم،
مرا می شکستی، مرا می شکستی...

 

پ.ن:روح ستیزه جو!
این بهترین تعریفی بود که از خودم تا به حال شنیده بودم
نمی دانم چه تعریفی در برابرش نشسته است
اما اگر می خواستم جوابی بدهم،
حتما از این کلمات زیاد استفاده می کردم:

«شاید خواننده تعجب کند
از اینکه این طور صریح از بی لیاقتی خودم حرف می زنم،
اما باید به یادش بیاورم که
صراحت فضیلتی است
که بیش از هر کس برازنده آدم مرده است!
آدم در عین فریب دادن دیگران
خود را هم فریب می دهد
و به این ترتیب خودش را از شرمساری،
 که وضعیت بسیار عذاب آوری است
و همچنین از ریاکاری معاف می کند.
 اما در عالم مرگ، چقدر چیزها متفاوت است،
 چقدر آدم آسوده است!
نه همسایه ای داری،
 نه دوستی، نه دشمنی،
 نه آشنایی، نه غریبه ای،
نه مخاطبی، مطلقا هیچ.
همین که پا به قلمرو مرگ می گذاری
 نگاه نافذ و قضاوتگر افکار عمومی قدرتش
 را از دست می دهد.
البته انکار نمی کنم که این نگاه
 گاهی اوقات به این طرف هم سر می کشد
 و داوری خودش را می کند،
 اما ما آدم های مرده،
 چندان اهمیتی به این داوری ها نمی دهیم.
 شما که زنده اید باور کنید،
 در این دنیا هیچ چیز به وسعت بی اعتنایی ما نیست

خاطرات پس از مرگ براس کوباس - ماشادو د آسیس

روی به دیوار صبر ، چشم به تقدیر او...

کشته معشوق را درد نباشد که خلق

زنده به جانند و ما زنده به تاثیر او...

حالا دیگر از آندره ژید هم پیش افتاده ام!

 ناتانائیل! کاش در تو هیچ انتظاری،
حتی میل هم نباشد،
 و فقط استعدادی باشد برای پذیرفتن .
آنچه را که به سویت می آید منتظر باش
 - اما جز آنچه را که به سویت می آید خواستار مباش -
 جز آنچه داری آرزو مکن...
  آرزوی تو از عشق باشد،
 و مالک شدنت عاشقانه...
 زیرا آرزویی که موثر نباشد به چه کار آید؟
آخر چه!
ناتانائیل،
تو خدا را داری و او را نمی بینی!
خدا را داشتن دیدن اوست،

در انتظار خدا به سر بردن،
یعنی در نیافتن اینکه خدا در توست
- خدا را با خوشبختی مسنج
و همه خوشبختیت را در همین لحظه های گذرا قرارده.

آندره ژید.
-----------------
نمی دانم چه شد که آن روز که به او می گفتم:
تو میتوانی با من دوست باشی
اما نمی توانی دوست بمانی!

آن موقع که گفتم:
هیچ دوست بی ایمانی ندارم!
الحمدال..یکی یکی فرار می کنند!

گفته بود:
فاشیستی!

چیزی نگفتم...شاید جز یک لبخند!(مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد!!!)
اما چند ماه بیشتر نتوانست بوی گند خودپرستی اش
را پنهان کند.هزار بار آمد برای(ظاهرا) دلجویی!
به قول خودش زندگی را در فلان آدم و فلان دانشگاه می بیند!

باور کن دلم برایش می سوزد.
آدم های بدبخت!
آخرین جمله گفتم:
انشاال..به آرزوهایت برسی!
بدترین دعایی بود که برای دوستی کرده بودم!
خداحافظ
----------------------

آبی...
آبی...
آبی تر...

 

دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین،
چه دل آزارترین شد، چه دل آزارترین؟