امروز لفظ پاک «حزب الله»
گوبا که در قاموس روشنفکر این قوم* ،
دشنام سختی است!

اما ، من خوب یادم هست
روزی که «روشنفکر»
در کافه های شهر پر آشوب
دور از هیاهو ها
عرق می خورد

با جان فشانی های جانبازان‌ «حزب الله»
تاریخ این ملت
ورق می خورد!

سید حسن حسینی

* خیلی سخته که لینک ندهم!...

نظرات 14 + ارسال نظر
vb شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:49 ب.ظ

محمد صدرا.... عکس عجیبی است!...وای بر ما!...
یاد این جمله افتادم که قبلا نوشته بودی:
سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جز شهادت نیست!!

[ بدون نام ] شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:35 ب.ظ

این عکس عجیب . . .

منو یاد ِ این ابیات انداخت :

در شما فتنۀ خناس ندارد اثری
تا بود آیت ِ حق " روح خدا " رهبرتان
بانگ تکبیر ِ شما مژدۀ فتحی است قریب
تا دژ ِ نصر من الله بود سنگرتان
.
.

JaSa شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ب.ظ

"خوشا به حالشان که راه صد ساله را یک شبه می روند"
(امام به حاج احمد آقا)

MB شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:52 ب.ظ

لینک ها را به روز کرده ام...

هر کس مایل به وجود لینکش در اینجا نیست.
سریع بگه بردارم.

Disheveled یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:32 ق.ظ

نه من مشکلی ندارم !:دی

JaSa یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:44 ب.ظ

سلام
جهت تقویت پیوند های جاری
لینک من را دوبار بگذار!

JaSa یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 03:51 ب.ظ

یک کار دیگر هم می تونی انجام بدی
.
.
.
روم نشد بنویسم!!
بعدا بهت می گم

Enkratic یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:07 ب.ظ

یاد کامنت vb افتادم ! .. دی

vb یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:35 ب.ظ

ای بابا Enkratic ..منو یاد کامنت خودم انداختی! :دی

MB یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:56 ب.ظ

بچه ها ! اینجا جای بازی نیست!

JaSa یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:41 ب.ظ

من ز پا افتادگان گلخانه ها را دیده ام
بال ترکش خورده پروانه ها را دیده ام

انفجار لحظه ها، افتادن آوا، ز اوج
بر عصبهای رها پیچیدن شلاق موج

دیده ام بسیار مرگ غنچه های گیج را
از کمر افتادن آلاله افلیج را

در نخاع بادها ترکش فراوان دیده ام
گردش تابوت ها را در خیابان دیده ام

گردش تابوت های بی شکوه آهنین
پر ز تحقیر تفرعن، خالی از هر سرنشین

در خیابان جنون،در کوچه دلواپسی
کرده ام دیدار با کانون گرم بی کسی!

دیده ام در فصل نفرت در بهار برگ ریز
کوچ تدریجی دلها را به حال سینه خیز

سروها را دیده ام در فصل های مبتذل
خسته و سر در گریبان-با عصا زیر بغل-

تن به مرداب نهیب خستگی ها داده اند
تکیه بر دیواری از دل بستگی ها داده اند

پیش چنگیز چپاول پشت ها خم کرده اند
گو شه ای از خوان یغما را فراهم کرده اند

ما جرا این است، آری ما جرا تکراری است
زخم کهنه است اما بی نهایت کاری است

از شما می پرسم آن شور اهورایی چه شد
بال مواج و خیال عرش پیمایی چه شد

پشت این ویرانه های شعر شهری هست نیست؟
زهر این دلمرگی را پادزهری هست؟ نیست

ساقه امید ها را داس نومیدی چه کرد؟
با دل پر آرزو احساس نومیدی چه کرد؟

هان کدامین فتنه دکان وفا را تخته کرد
در رگ ایمان ما خون صفا را لخته کرد

هان چه آمد بر سر شفافی آیینه ها
از چه ویران شد ضمیر صافی آیینه ها

شور غوغای قیامت در نهان ما چه شد؟
ای عزیزان رستخیز ناگهان ما چه شد؟

دست دلهامان چرا از شور یا مولا فتاد
از چه طشت انتظار ما از آن بالا فتاد

عباس دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:22 ق.ظ http://khakriz.myblog.ir

بسم رب الحسین....هان ای تیرها ببارید حاشاکه بچه بسیجی میدان را خالی کند،حسین او را سوی خود می خواند..لبیک..لبیک یا امامی...لک لبیک***از لطفتون نسبت به خاکریز ممنون***یا علی

[ بدون نام ] دوشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 ق.ظ

سلیقت عالیه.آهنگ وبلاگت فوق العاده است

[ بدون نام ] جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:01 ق.ظ

کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد