-عمو- همه چی داره..کمترینش فشار خونه! دیروز صبح رفته بودیم زیارت اهل قبور*.. -عمو- با لبخند از میان قبرها قدم می زد و به نوشته های روی آنها توجه می کرد و می گفت :
شاید این جمعه بیایم..شاید!
* یاد یکی از شاعره های این مرز و بوم پر گهر افتادم که می گفت :
شاید ساده دل باشم که بی هیچ توشه ای خواب راه های رفته را ببینم و دستان تو را انتظار بکشم.. شاید ساده باشم که خواب هایم را باور کرده ام .. خوب می دانم :
سبک هستم و نمی ترسم از سرنوشت و آرزوی مرگ ندارم زندگی را دوست دارم برای تو و با دست تو و ای کاش صدایم رساتر و دلم صاف تر از همیشه باشد تا همین دقیقه های مانده را برای تو باشم ..