سودای آن ساقی مرا ، باقی همه آن شما...



سبک هستم و نمی ترسم از سرنوشت
و آرزوی مرگ ندارم
زندگی را دوست دارم برای تو
و با دست تو
و ای کاش صدایم رساتر
و دلم صاف تر از همیشه باشد
تا همین دقیقه های مانده را
برای تو باشم ..

نظرات 3 + ارسال نظر
0- شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:33 ب.ظ

قرآن به سر گرفتم و گفتم: سلام عشق!
یعنی به جز حریم تو بر من حرام عشق

با خون وضو بگیر و دو رکعت غزل بخوان
آن دم که اذن می دهد از روی بام عشق

ترسم که در سماع کشانم قنوت را
وقتی که قبله گاه تو باشی، امام عشق

از رکعت نخست در افتاده ام به شک
در سجده کفر گفته ام و در قیام عشق

سی پاره ی حضور مرا چله بست شو
قرآن به سر بگیر و بگو: والسلام عشق...

پ.ن.
خیلی طولانی شد٬ ببخشید!

دل آرام شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:00 ب.ظ

من ندارم سر ِ یاءس
با امیدی که مرا حوصله داد.

باد بگذار بپیچد با شب
بید بگذار برقصد با باد.

گل‌کو می‌آید
گل‌کو می‌آید خنده‌به‌لب.

گل‌کو می‌آید،
می‌دانم .

0- شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:55 ب.ظ

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد