من که باشم  ، که در سوگ تو باشم!



پ.ن :
ما رایت الا جمیلا !

زیبایی شکسته را به تو تقدیم می کنم
تا لبخند بقیع را در آینه اش لمس کنی...

آه از این دل که به صد بند ، نمیگیرد پند ...



حسابم را با همه تسویه کرده ام
جز با چشمانت ...
حسابم را با همه تسویه کرده ام
حتی با مرگ!

پ.ن : خورشید در آسمان اتفاق کمی نیست...

پ.ن :‌ منتظر شب می مانم تا برایت کمی گله کنم
و تو اصلا نخوانی...
از صبح منتظر شبم...
اینجا شب ها هم آفتابی است...

نگو برای چه پنجره را بسته ام!
از نور بدم می آید!

پ.ن : ندای یعقوب نبی را تکرار میکنم که از رحمت خدا
نامید نمی شوند مگر ...

زلف سیاه تو بوی پیراهن یوسف است
پس بی شکیب باش
که چشمان پدر سفید شد
از اشک...

و حزنی الی الله...

پ.ن :‌ چقدر برایت بنویستم که نخوانی و جواب ندهی؟!
و نفهمی که دلخوشی های روزانه ام
این دست نوشته های شبانه است
که حتی یکی
محض رضای خدا
به دستت نمی رسد!

پ.ن :‌

 اگر مجنون دل شوریده ای داشت
دل لیـلی از او شوریده تر بود...

هر چه غیر از ذکر یار از یاد رندان می رود...



پ.ن :
برای تو .. .

پ.ن :‌ زنگ زده از روبروی صحن حرم
میگه خداحافظی می کنم.
گوشی رو میدم خودت حرف بزنی . ..

میگم :

خدایا عاشقم!
عاشق ترم کن!

السلام علیک یا غریب (قریب) الغرباء !
السلام علیک یا معین الضعفا ...

یادگار من است این درخت
که خستگی تبرت را می گیرد!

عمیق تر بزن!


پ.ن :‌ فهموندم بعضی مطالب سخته...
مثلا من نتونستم به اینا بفهمونم از سگ جماعت بدم میاد!
قشنگی پاریس به اینه که یا خود این جماعت حضور دارن
یا محصولات جانبی شون...
ملت هم کلی حال میکنن!

پ.ن :‌ استاد عزیز کنجکاوانه
به من میگه شما مریض نمیشین اینهمه سبزیجات می خورین!؟
منم کنجکاوانه گفتم :
یعنی فکر میکنین قورباغه مقوی تره؟

پ.ن : در طول سفر با این دوست مکزیکی! هم اتاق بودم
نیمه های شب احساس کردم داره توی خواب میگه :

محمد! کومو استاس!!!؟!!

منم بی مرامی نکردم صداش رو ضبط کردم همون نصف شب!
۲۰ یورو فروختم !

پ.ن : شب آخر من رفتم بالا نماز بخونم برگشتم دیدم بچه ها
همه توی آسمونها هستن :دی
بهم گفتن آواز شاد بخونم !

بیا ای ساقی ... !

دوستی گفت :‌
مرده شور شادی ات را ببرند! ( با این مضمون!)

روشن روان عاشق ، از تیره شب ننالد
داند که روز گردد روزی شب شبانان ...



پ.ن :‌ یادش به خیر
دکتر پیشوایی می گفت :

اولین مرتبت راه ، تر دامنی ست...

پ.ن :
گاهی تمام لذت زندگی در این است
که کمی از عمق این آیه ی عزیز را بفهمی که :

ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم...

پ.ن : سکوتی در کار نبود...
این هفته به هیچ کس و هیچ چیز دسترسی نداشتم
اما از قبل خواسته بودم که پست قبلی را به موقع
برایم بنویسند...

به جد معتقدم که
در زمانه ی ما از محمد نگفتن جرم است و از علی نگفتن ، جنایت...

پ.ن : حس می کنم این روزها سریع پیر می شوم
اما هنوز هم وقتی به آنجا می رسم که :
اسئلک حبک و حب من یحبک ،
از شوق تمام تنم می لرزد...

پ.ن : خواب دیدم که آتش گرفته ام و می دوم!
تمام دشت را سوزاندم...