تو کافردل ، نمی بندی نقاب زلف و می ترسم

که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو...

چه دردست این که در فصل اقاقی
به روی عاشقان در بسته ساقی...

دلم می خواهد زمان ثابت بماند...
روزهایم آغشته به شوق است و شب هایم
به غلظت اشک های داغ و سوزان...
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود...


پ.ن:دیشب به سیل اشک ره خواب می​زدم
 نقشی به یاد خط تو بر آب می​زدم
ابروی یار در نظر و خرقه سوخته
جامی به یاد گوشه محراب می​زدم
روی نگار در نظرم جلوه می​نمود
از دور بوسه بر رخ مهتاب می​زدم...

اللـهم و نحن عبیدک  الشائقون
الى ولیک المذکرِ بک و بنبیک ،
 خلقته لنا عصمة و ملاذا ،
و اقمته لنا قواما و معاذا ،
 و جعلته للمومنین منا اماما ،
 فبلغه منا تحیة و سلاما ،
و زدنا بذلک یارب اکراما ،
 و اجعل مستقره لنا مستقرا و مقاما ،
 و اتمم نعمتک بتقدیمک ایاه امامنا
حتى تورِدنا جنانک و مرافقة الشهداء من خلصائک...

ما یه معلم هندسه داشتیم
هر وقت یکی از بچه ها سر کلاس
سوال پرتی می پرسید با لحن مایوسانه ای
می گفت:
ببین با کی آ  شدیم ۷۰ میلیون!!


پ.ن:
ببین با کی آ به دانش هسته ای رسیدیم!!

پ.ن:
اینم یه جمله در مورد پروژه ی اخیر با تمام ملحقاتش!!! :
شاعری مادر شد
پدر بچه ی خود را سوزاند!

کی و کجا وعده ی دیدار ما ؟

 دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد...

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پرشور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما میشدی
مایه ی آسایش ما میشدی
هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسایل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت...
   نام تو بردم لبم آتش گرفت...
      نام تو بردم لبم آتش گرفت...

 

پ.ن : ضرباهنگ صدایش را از اینجا لمس کنید...