نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم...



دیگر اکنون...

۱. گفتم که کی ام !؟ گوشه نشینی که مپرس
خو کرده به هجر نازنینی که مپرس...!

۲. یادت نرسید باز به فریاد دلم!

۳. بهای ناچیز بودن را می پردازیم. همین!

۴. فرق من با بقیه شاید اینه که اگه ایرادی هم میگیرم
رئیس جمهور و کشور و مردم رو از صمیم قلب دوست دارم.
این مردم همون هایی هستن که به گفته ی امام عزیز
مثل جوان هایشان را از صدر اسلام به بعد ، تاریخ ندیده است.
اینها همون هایی هستن که وقتی ساز و برگ جنگ برایشان فراهم
نمی شد چشمانشان اشک را برای تاریخ به یادگار گذاشت.

یادش به خیر آن زمان که نخست وزیر می گفت‌ :
مملکت اسلامی به بن بست رسیده است!

و امام جواب داد :

مملکت اسلامی به بن بست نمی رسد
مملکت اسلامی را همین «پیرمرد ها » و «پیرزن ها » و «بچه ها»
از بن بست در می آورند!

همه چیز فریب است. دست روزگار را خوانده ام دیگر.
از آدم های خوب تصویر چنان زشت و مبهمی میدهد که عقل های
منطقی و ظاهرپرست ها را کور کند.

من این جمله را اول در مورد خودم می گویم و بعد هم در مورد کشورم
که اگر قرار است با پیشرفت مادی ، افول معنوی داشته باشیم.
من به پسرفت مادی راضی ترم.

بابا می گه :
با خدا باش و پادشاهی کن
بی خدا باش و هر چه خواهی کن!

Fresh Kills

خدا با ما که دل تنگیم ، سر سنگین نخواهد شد...

اشهدک یا مولای...!

ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست...



۱.
آدم بزرگی بود...اما دل بست به کوچک ترین احساسی که نداشت
پر زد و رفت. مثل پرستوها . کوچ کرد و کوچک شد. آنقدر که دیگر
بزرگین احساس ها را هم نداشت که دل بسته شود مثل کوچکی هایش.

۲. یعنی چه که باران می کوبد به پنجره و کسی هم پشت در منتظر نیست.
انگار درس قبلی را یادت رفته است باران !
فکر کردی هر وقت بیایی قدمت روی چشم است. نه !
چشمان ما خیس است اما تو نیستی دلیل...!

۳. صدایت قشنگ بود به قدری که دست دلهره هایم به سختی لرزید
گذشته هایم جان گرفتند و شروع به دویدن کردند
جامی که سال های سال قطره قطره سرخش کرده بودند افتاد و
برای خودم،دلم سوخت...دلم شکست!

۴. نه آتش ابراهیم و نه هیبت موسی ، من سکوت مریم را باور کردم.
که هیچ کس به بازی معجزه اش نگرفت...
شب هایم شبیه کلمه شد و نمازهایم نم نم چکید از سقف زخمی.
حرف های دلم یک آیه مثل تو نیاورند
و تنها
دل به نزول آینه ها بستند .
شاید که بیایی...!

به قول آقای فاطمی نیا : عشقت به ما ساخته...!