به قول آقای فاطمی نیا : عشقت به ما ساخته...!
نظرات 12 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:17 ب.ظ

عشق یک ایمان دائمی است انسان برای آن ایمان دارد که دارد و برای آن دوست دارد که دارد و بیش از این دلیلی نیست ....رومن رولان

خودخودم پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:47 ب.ظ http://manedigaram.blogsky.com

غافلی درباره عارفی چنین گفت که من درعرفان فیل ام و فلانی پشه ، چون این سخن به سمع عارف رسید چنین فرمود : اورا بگویید آن پشه نیز تویی که ما خود هیچیم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:52 ب.ظ http://vaznebodan.blogfa.com

دیده ام را به دیدار دریا برده ام با من نمی باری!؟

خودخودم پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:19 ب.ظ http://manedigaram.blogsky.com

برای پخته شدن

رو به عشق آوردیم

سوختیم!

MB جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:53 ب.ظ

1. "میگم دکتری هم خوبه ها!"

2. دیروز از درون ویران شدم
گوینده که یه زن 40 ساله ی فرانسوی بود
از خبری که داده بود شرمنده شد
من هم کم نذاشتم و گفتم که این نکته که گفتی
از درون منو بدبین و ویران کرد.
اینقدر ناراحت شده بود که نزدیک بود گریه کنه.

اما من دیگه به خاطر دوستام ناراحت نمی شم.
به جهنم!

ما از این دوستا زیاد داشتیم. که به موقعش
به آدم خنجر میزنن!

[ بدون نام ] جمعه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:19 ب.ظ

... لوپ هات گل انداخته :دی

س شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:55 ق.ظ

تبریک میگم؛ بالاخره موفق شدیم :دی

MB یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:18 ق.ظ

فردا از پاریس دارم بر می گردم دوباره به داهاتمون!
این ۴ روز که پاریس بودم یکی از خاطره انگیزترین روزهای
زندگیم بود!
سه حس متفاوت که تا به حال تجربه نکرده بودم...

دلم برای خودم نمی سوزد. من بهتر از این نیستم.
اما دلم خیلی سادگی را دوست دارد.
از اینکه آسان فریب بخورد و بداند که سرنوشت همین بوده..

دلم گرفته بود اما نه مثل همیشه. نه از روزگار.
روزگار دیگر آنقدر صمیمی نیست که آزرده ام کند.
روزگار دوستم نیست دیگر...

زندگی را دوست دارم. کوتاهی اش را و مرگ را.
از مرگ می ترسم و باز با این حال دوستش دارم.
مثل همه ی ترس هایم.
تو را دوست دارم اما می ترسم از همه ی تو های
زندگی ام.
از شب ها و آخر ها و سفره های رنگ رنگ می ترسم.

من از سکوت می ترسم. مخصوصا وسط روز
که هیچ جنایتی رخ نمی دهد به جز صدای تو که میلرزد
میان چشم های حلقه شده ات و دست های ...

دارم فکر می کنم به بهشت. به اینکه شاید ببینمت آن روز
که به تو دلبستم.
شاید... امید که عیبی ندارد. لااقل برای من که
هیچ وقت امیدی نداشته ام جز به تو که همیشه
می خواهی بدانی چقدر هستم. چقدر دوست دارم بودن را.
و چقدر از چشمانت راضی هستم!
چقدر دلم می لرزد وقتی می بی نی ام.
چقدر خوابم را آشفته می کنی...
و چقدر ساده باز با یک قول دروغین می بخشی ام.
و مرا باز می گذاری به آینده های ترسناک.
و تنها ...

من باز هم بر می گردم از شهری که
میان تمام بد هایش . تو را یافتم و ...
تویی که حالا برای خودت مهربان شده ای و
نوازش می کنی مرا که حالا بچه تر شده ام...

چقدر دلم می خواست من نبودم.
من باید خاطره ای بهتر از خودم باشم...
که تو یاد کنی هر روز و هر شب. تنهایی ام را ...

رضا یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:54 ب.ظ

ببخشید آقا محمد یک سئوال دارم.
برای شاپرک خانوم و جاناتان اتفاقی افتاده؟شما ازشون خبری ندارین؟حالشون خوبه؟همین زیر کامنت اگر ممکنه جواب بدین.

MB یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:58 ب.ظ

سلام.
من داروغه نیستم که احوال مردم رو بدونم.

:)) دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:17 ب.ظ

:))

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:21 ب.ظ

به به ! به به !
تو را دوست دارم اما می ترسم از همه ی تو های زندگی ام !!
چشم دلم روشن !

پاریس چه خبر بود !؟

با اینکه می دونم به احتمال زیاد یک جواب ذوق کور کن میدی ولی کنترل حس کنجکاوی خیلی سخته !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد