رفتند یاران .. .

نظرات 10 + ارسال نظر
MB سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:56 ق.ظ

بازار شام و دختر زهرا (س) که دیده ..

ای دل بسوز ای اشک خون شو بر زمین ریز ..

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ب.ظ

دل ما در ‍‍‍‍‍‍پی آن کارږان است
که از کرب وبلا با غم روان است

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 ب.ظ

ام بی:
انکراتیک همون اچ بی یافرق دارند؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:40 ب.ظ

برای ماهم دعاکن

MB سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ب.ظ

همونه.

ع پ چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 ق.ظ

دنبال یه پستتون میگشتم که توش یه خاطره تعریف کرده بودین از وقتی که رفته بودین خونه ی دوستون مهمونی و مادرش می خواست با شما دست بده و اون ذبح شرعی و پیاز و اینا...ولی هر چی گشتم پیداش نکردم،برای یکی از دوستام می خوام که مشکلات این جوری داره و فکر میکنه خیلی بده اگه دست نده،فکر کنم خاطره شما یه کم راحت ترش کنه!

MB چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:41 ق.ظ

پنجشنبه 26 بهمن ماه سال 1385

ع پ چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:10 ق.ظ

ممنون لطف کردین

توکل پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:45 ب.ظ

سلام داش محمد!
نگو رفتند یاران که آمدند یاران!! چرا ؟ عرض میکنم دل این انسان بسوزد. چون که آمد در یاد و زهن و دیده که دگر از خاطر نرود! هرچه کنی بازهم بینی که نشانی از او در خاطرها هست!!
پس یاران رفتند معنی ندارد. به گمان این انسان با همین یاد و خطره ها زنده هست.
راستی در خدمت آقا وحید و حمید هستیم.

MB شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:56 ب.ظ

سلام توکل جان

حمید و وحید خیلی از مصاحبت با شما محظوظ شده بودند.
توی این روزها و شب های عزیز
از دوست های قدیمی هم یاد کن.

ارادتمند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد