چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهر آشوب
به تلخی کشت حافظ را و .. شکّر در دهان دارد! 


پ.ن :
تو مثل آیه ای روشن نازل شده بودی و من.
و من هر بار به تو امتحان می شدم.
و آزمایش های من ..با من بزرگ می شدند
درست همانطور که تو با من.
من هنوز به دست های تو بستگی دارم
هر چند که حالا..سراغ تو را
از چروک های پیشانی ام می گیرم.
و دلی که دیگر برای دلتنگی
منتظر بهانه نمی ماند..

با من حرف می زنی.
و مدار نادانی هایم با اتصال هر چند کوتاه تو
قطع می شود.
نمی دانم چه کسی گفت که لولا یکلمنا الله ..
او تاتینا آیه ..
تو مثل آیه ای مدام بر من نازل می شوی.
و من از تو ناگزیرم. انشاءالله.