بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم ...



پ.ن ۱ : انصاف نبود که دستم را بگیری
و درست سر بی قراری
رهایم کنی به آرزوهای دور..

پ.ن ۲‌: از روزهای شلوغ..
از روزهایی که هر روز و هر لحظه به آدمی یا حرفی
فکری می کردی..فاصله گرفته ای.
و حالا هیچ..
سکوت..

من حتی نوشته های قبلی همین جا را هم نمی توانم بخوانم
چرا نباید آدم از خودش پشیمان باشد..
 ..
من از خودم توبه می کنم..

از خدا می خواهم که مرا بپذیرد
و مرا برای خودش بسازد..

پ.ن : اللهم انی اسالک موجبات رحمتک

و عزائم مغفرتک ..

نظرات 1 + ارسال نظر
پرستوی مهاجر یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 ب.ظ http://darpanahebaran.blogfa.com

سلام
وبلاگ خیلی قشنگی داری!
یه سری به ما بزن!
خوشحال می شیم.
اگر هم دوست داشتی و مورد پسندت بود ما رو با نام در پناه باران(مبارزان امروزَشهدای فردا...)بلینک.
یا علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد