ما نه دو دیدیم و نه یک !


پ.ن :
توی مجلس عزاداری بودیم
بهم گفت : تحسین ات می کنم..
ولی برات نگرانم.
منم سن تو بودم اینجوری بودم
اما به اینجا رسیدم که..

بهش گفتم
به خدا منم برای خودم نگرانم
که نکنه یه روز
از این روزها
فاصله بگیرم ..

نظرات 6 + ارسال نظر
نیاز دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:08 ب.ظ

مواظب باشید بالاتون نسوزه...

(جدی می گم)

قطره ای از دریا سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ق.ظ http://www.daryaedel.parsiblog.com

سلام.

من جای شما بودم می گفتم از کجا معلوم به سن شما برسم . شاید ظرفم زودتر پر بشه ...

ان شاءا... عمر طولانی و باعزتی داشته باشید . اما اون بنده خدا خیلی از این مسئله غافل بوده ... وما هم

MB سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:46 ق.ظ

« تو کی هستی؟
از جون تنهایی من چی می خوای؟

من دست همه ی دست ها را خوانده ام
...»

قطره ای از دریا سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:01 ب.ظ http://www.daryaedel.parsiblog.com

این جواب به نظر من بود ؟ !!! خب اگه مایل به نظر نیستید ُ نظر وبتون رو ببندید !!!

MB سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:08 ب.ظ

نه . جواب به شما نبود

مهدی یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:46 ب.ظ http://mafhh.blogsky.com

بازم سلام
من مگفتم این که چیزی نیست
اگه از دنیا بریم بشیم بهشتی تو بهشت بازم حسینیه میسازیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد