پوزخند از چهره اش محو نمیشد
و من سکوت میکردم ..
به خدا یک سطل آشغال آتش زدن
اینقدر خوشحالی ندارد..

آن بزرگوار می گفت :
آقا روزهای عاشورا به اینجا می آید
برای عزاداری..
انگار که دلش می خواهد با مردم ما
محرم را بگذراند..

خدا از شما نگذرد..
که ما را جلوی آقا شرمنده کردید..
خدا از شادی های شما نگذرد..

و هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان ..