دل که دایم عشق می ورزید رفت
گفتمش جانا مرو ! نشنید ..رفت
هر کجا بوی دل آرامی شنید
یا رخ خوب نگاری دید رفت
هر کجا شکرلبی دشنام داد
یا نگاری زیر لب خندید رفت
...
پ.ن : بهار -بی آنکه بداند- تمام شد .. هر چند هرگز
از پایان ها نمی ترسید..تمام شدن برای فصلی است
که زیاد خودش باشد..بهار هرگز خودش نبود..
اگر چه گاهی آینه را دست می گرفت
و با حسرت به خودش نگاه می کرد و شاید
این تنها وقتی بود که بهار خودش بود..
برای من بهار..بیشتر از هر فصل دیگر بی اعتنا بود.
نه اینکه از نگاه ها فرار کند .. نه
اما دلبسته ی نگاه ها نبود..
من بارها از دور دیده بودمش..و شاید می دید
که می بینمش..اما میدانستم که زود
یادش می رود همه ی نگاه ها ..
پ.ن : مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد..
شب آمده بود خانه ی ما..مثل چند شب قبلش.
می گفت در شهر ما .. مراسم تدفین و تغسیل
مسلمان ها را کسی نیست انجام بدهد..
خودش-به تنهایی- احساس وظیفه کرده بود
و من تازه فهمیدم علت این -دو ساعت- مرخصی ها
برای چیست..شرط می بندم که کسی هم آنجا نمی داند
فلانی دانشجوی دانشگاه ما ست..
گاهی خانواده ی فرد..حتی نماز عادی هم
بلد نبودند بخوانند..می گفت در دلم ترسیدم..دوباره همان
احساس وظیفه - به تنهایی- به سراغش می آید
و شب ها برایش نماز وحشت می خواند..
بگذریم که خواب بعضی هایشان را هم..همان شب
دیده بود..
مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد..
با هم نشسته ایم و می خواند :
بازار شام و دختر زهرا (س) که دیده..
و اشک در چشمانش مخفیانه می غلتد
و من صبر می کنم..
خوب که تنها شدم..
آرام آرام گریه می کنم..
پ.ن : به من می گوید ظالم..البته این هفته کم از این دست
حرف ها نشنیده ام و نخوانده ام. من را متهم به قساوت قلب می کند.
من را.. من که اگر حتی حرفی بزنم به کسی که دلم به ناحق بودنش
گواهی بدهد..تمام روزم خراب می شود.. و تا به نحوی جبران نکنم
آرام نمی شوم..
تلفن زده است..احتمالا میدانسته که زمان برای انتقام گرفتن
خیلی مناسب است و می تواند مرا به سادگی متهم کند..
تلفن را بر میدارم فقط از این باب که فامیل است و واجب..
نیم ساعت یا کمتر مدام از آن دست حرف ها میزند
بی آنکه حتی یک کلمه از من بشنود ..حتی یک کلمه..
و بعد صدا قطع می شود من فکر می کنم نکند فکر کند
که ناراحت شده ام و تلفن را قطع کرده ام
خودم اینبار زنگ می زنم..بر نمی دارد..یعنی انگار خودش قطع کرده..
دارم به مفهوم ظالم و ظلم فکر می کنم..
dar morede pey nevesht inke be ghole aghaye shadizadeh
بسیاری از کدورتها با فحشهای رکیک حل میشوند.
:D
پی نوشت دوم، تمام تنم را لرزاند!
نمی خوام خودمو گول بزنم... در مورد مفهوم ضلم و ضالم و مضلوم هم ادعایی ندارم اما...
اما همه مون اینو خوب می دونیم که گاهی مفهوم بعضی واقعیتا اون قدر برامون واضحه که فقط برای فرار از اون واقعیتا یه جورایی گم می شیم...
عجیب نیست که نفس آدما گاهی گمراهشون کنه و خلاصه راهو گم کنیم؟ هست؟
پس بهتره همه مون برای هم دعا کنیم. همه برای هم:
اهدنا الصراط المستقیم... صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضالین...
آخه می دونی که مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد...
(هوس کردم برای چندمین بار داستان سیستان رو بخونم!)
دیشب این طبع، بیقرار شما
خواست عرض ارادتی بکند
دست کم از دل شکستهتان
واژههایم عیادتی بکند
چشم بد دور، عمرتان بسیار
کس نبیند ملالتان آقا!
ما نمردیم خون دل بخوری
تخت باشد خیالتان آقا!
چیست روباه در مصاف شیر؟!
چه نیازی به امر یا گفته؟!
تو فقط ابرویی به هم آور
میشود خواب دشمن آشفته
هست خاموشیات پر از فریاد
در تو آرامشی است طوفانی
«الذی انزل السکینه» تو را
کرده سرشار از فراوانی
واژهها از لبت تراویدند
پرصلابت، پرعاطفه، پرشور
آفریدند در دل مردم
عزت، آمادگی، حماسه، حضور
این حماسه همه ز یمن تو بود
گرچه از آن مردمش خواندی
رهبرا! تا ابد ولی محبوب
در دل عاشقان خود ماندی
سهم دلدادگان تو سلوی
قسمتِ دشمنان تو سجیل
رهبری نیست در جهان جز تو
که ز امت چنین کند تجلیل
نسل سوم چو نسل اول هست
با شعف با شعور با باور
جاری است انقلاب چون کوثر
هان! «فصل لربک وانحر»
گرچه در باغ سینهات داری
لطفها، مهرها، محبتها
گفتی اما نمیروی چو حسین
تا ابد زیر بار بدعتها!
ناگهان در نماز جمعه شهر
عطر محراب جمکران گل کرد
بغض تو تا شکست بر لبها
ذکر یا صاحب الزمان (عج) گل کرد
جان ایران! چه شد که جانت را
جان ناقابلی گمان کردی؟!
آبروی همه مسلمانان
اشک ما را چرا درآوردی؟!
جسم تو کامل است، ناقص نیست
میدهد عطر یک بغل گل یاس
دستت اما حکایتی دارد...
رَحِمَ اللهُ عَمِی العباس!
دنیات عجیبه و آشنا...
خیلی خیلی شعر قشنگی بود...
اومدم وبلاگتون که پستهای دوران انتخابات و وقایع بعدش رو بخونم... به این پست رسیدم و این پ.ن ظالم و ظلم...
تو این مدت یه چیزایی تو خیابون دیدم که تمام وجودم به درد اومد... باورم نمیشد نیروهای پلیس و امنیتیای که همیشه انقدر با احترام بهشون نگاه میکردم انقدر غیراسلامی رفتار کنن... باورمنمیشد که توی اسلامی که یه نیشگون گرفتن هم بازخواست داره نیروی امنیتیاش بیدلیل یه آدم رو کتک بزنه... تا به چشم خودم ندیده بودم باور نمیکردم...
باور نمیکردم سربازهای یه حکومت اسلامی به مردم به سادگی ناسزا بگن و اونها رو مادرسگ و حرومزاده خطاب کنن...
باورم نمیشد چیزهایی رو که دیدم...