اما مادرم
بشارت جبرئیل را
در لبخندش پیچید
و آسمان را
مثل قدحی نیلگون
روی سر دودمانم گرفت

ما گذشتیم..

و زشتی ها را زخمی از پوزخند زدیم!

سید حسن حسینی



که گفت بر رخ زیبا حلال نیست نظر؟
حلال نیست که
بر دوستان حرام کنند..

پ.ن : نوازش دست هایش را به من بخشید
و دوباره باز
وقتی چشم هایم گرم خواب بودند
قصه ی مهربانی را از نو تعریف کرد
تا آرام شوم..
و خواب روزهای نیامده را ببینم
و دلخوشی های یک رنگ..
من
قبلا از تو خدا را می خواستم
اما حالا
از خدا تو را ..
شاید که دلم
- این دعای قدیمی-
در آستانه ی نام تو
مستجاب شود..

نظرات 3 + ارسال نظر
301040 پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:01 ق.ظ http://301040.blogsky.com

fekr konam ravani shodam MB joonam.
age poste jadidamo bekhooni, hamash jedie!
http://301040.blogsky.com

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ق.ظ

یه دفعه یاد سید افتادم آنجا که می گفت:
شکست من ُبامداد پریشانی توست..
و آوارگی حیرتی که از ازل در چشم هایم خیره مانده است......

BH پنج‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ب.ظ

در گلشن رسالت، آتش زبانه می‌زد
گل گشته بود خاموش، گلچین ترانه می‌زد
وقتی که باغ می‌سوخت صیاد بی‌مروت
مرغ شکسته پر را، در آشیانه میزد ..

باز فاطمیه آمد و..
بسوز ای دل ... ببار باران ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد