هم روی تو را طاقت دیدار کم است
هم چشم مرا جرات این کار کم است
من کمتر از آنم که تو را درک کنم
آگاهی من ز عشق بسیار ، کم است..

قیصر



پ.ن : نگاه کن..بعضی شعرها واقعا بغض دارد
و یکی لابلای کلمات گریه می کند...

یک لحظه شبی غافل از آن ماه نباشید
شاید که نگاهی کند آگاه نباشید..

ببین...دیگر اینقدر رسوا شده ام
که گریه هایم را نمی توانم پنهان کنم..
من برای دست های تو زنده ام
و با صدای تو نفس می کشم..
من مرده بودم بدون تو
و حالا زندگی را دوست دارم
و درد را..
و ذره ذره ی این خیال دور را..

نظرات 4 + ارسال نظر
هادی شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:11 ق.ظ http://bisayeban.blogfa.com/

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست ...

BH شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:54 ب.ظ

...
معشوقه گر گوید برو در عشق ما رسوا شوی
من زهد را یکسو نهم رسوا شوم رسوا شوم

زان ابر رحمت قطره ای بر من نشان تا وارهم
تا کی صدف باشم چنین ؟ دریا شوم دریا شوم
...

دل آرام یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:53 ق.ظ

ز هجرانت
هزار اندیشه دارم ...

ه یکشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:08 ق.ظ

سلام
... محمد کجایییییییییییی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد