حساب جاری!

اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم
ما که - ای زندگی- به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه می خواهی؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم...

محمد علی بهمنی



پ.ن : فقط لباس باران
در زمزمه ی مهتاب
خشک می شود
آی گنجشک
بیخود نشسته ای
روبروی نور ..
این روزها آفتاب
حسابی خیس است
برای خودش..

پ.ن : گل ها همه سرگردانند
نه آفتاب گردان..
و من به این امید که باز
در فصل فاصله
چون معجزی شگفت
از باغ پر شوم..

نظرات 3 + ارسال نظر
navid سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:43 ب.ظ http://lawbreaker.blogsky.com

زیبا بود زیبا
شعرهای استاد بهمنی همه زیبایند !

؟ سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 02:55 ب.ظ

ممنونم. پیشنهاد دیشبتون عالی بود... یه مسکن قوی. چیزی شبیه معجزه!

MB سه‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:30 ب.ظ

همین پارسال بود دقیقا که یه نامه نوشته شد
که پالایشگاه ایلام برای گاز شیرین طراحی شده
در حالی که خوراکش ترشه!
باید تعمیر بشه...بعد اینا چون گاز کم بود
صلاح ندیدن پالایشگاه رو ببندن..

سه روز پیش کل پالایشگاه در آتش سوخت
و 100 درصد تخریب شد. هیچ کس هم هیچی
نگفت..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد