اینک این تو که چهره می پوشی
اینک این ما که بی نقاب شدیم
ما که - ای زندگی- به خاموشی
هر سوال تو را جواب شدیم
دیگر از جان ما چه می خواهی؟
ما که با مرگ بی حساب شدیم...
محمد علی بهمنی
پ.ن : فقط لباس باران
در زمزمه ی مهتاب
خشک می شود
آی گنجشک
بیخود نشسته ای
روبروی نور ..
این روزها آفتاب
حسابی خیس است
برای خودش..
پ.ن : گل ها همه سرگردانند
نه آفتاب گردان..
و من به این امید که باز
در فصل فاصله
چون معجزی شگفت
از باغ پر شوم..
زیبا بود زیبا
شعرهای استاد بهمنی همه زیبایند !
ممنونم. پیشنهاد دیشبتون عالی بود... یه مسکن قوی. چیزی شبیه معجزه!
همین پارسال بود دقیقا که یه نامه نوشته شد
که پالایشگاه ایلام برای گاز شیرین طراحی شده
در حالی که خوراکش ترشه!
باید تعمیر بشه...بعد اینا چون گاز کم بود
صلاح ندیدن پالایشگاه رو ببندن..
سه روز پیش کل پالایشگاه در آتش سوخت
و 100 درصد تخریب شد. هیچ کس هم هیچی
نگفت..