پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست؟
چه افتاد این گلستان را چه افتاد
که آیین بهاران رفتش از یاد
چه درد است این چه درد است این
چه درد است
که در گلزار ما این فتنه کردست
چرا در هر نسیمی بوی خون است
چرا زلف بنفشه سرنگون است
چرا سر برده نرگس در گریبان
چرا بنشسته قمری چون غریبان
چرا پروانگان را پر شکسته ست
چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست
مگر خورشید و گل را کس چه گفتست
که این لب بسته و آن رخ نهفته ست
مگر خورشید را پاس زمین است
که از خون شهیدان شرمگین است..

 سایه



پ.ن : ... الحمدلله علی عظیم رزیتی..

نظرات 3 + ارسال نظر
MB یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:38 ب.ظ

پ.ن :

شب مردان خدا...روز جهان افروز است!

؟ یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:53 ب.ظ

...

no name یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:17 ب.ظ

خوشا آنان که جانان می شناسند
طریق عشق و ایمان می شناسند
بسی گفتیم و گفتند از شهیدان
شهیدان را شهیدان می شناسند .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد