داشتم خاطرات دو سال پیش رو میخوندم
و حسرت می خورم گذشته و حتی آینده را.
نوشته های بچه ها رو می خوندم
..
آدمی که تنهایی را کشف کند
دیگر تن به جمعیت نمی دهد
و خیالش از نبودن ها آسوده می شود.
...
افتاده بودم توی برکه
پر از سنگ و گل
حمیدرضا می گفت :
فکر کردم مردی!
با سر و وضع خیس بهش گفتم :
آدم دوبار نمی میره!
..
کل شی هالک الا وجهه!