گز می کند خیابان های «چشم بسته از بَر » را
میان مردمی که حدودا می خر ند
و حدودا می فروشند
در بازار بورس چشم ها و پیشانی ها..

بخار پیشانی ام حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد...

حسین پناهی


شب کمی از دل گذشته است
خیال ها همه خوابند
و چشم ها آرزویی ندارند
که برایش بمیرند.

انگشت ها کم حافظه شده اند
و منحنی ها کم یاب..
نقاشی ها
به دیوار ها ساکت اند.
و قلم ها
مثل روز اول
بی دست و پا..

« تنها اندکی خدا می بایست
خدایی که
سخت
نایاب است...»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد