انگار نایی
برای نایی
نمانده است..


پ.ن : خانه ای از خاطراتم ساخته ام .

خانه ای به قول حسین منزوی :
سقف و ستون ریخته  ،  صحن و سرا سوخته..

پ.ن : جور رقیب و سرزنش اهل روزگار

با من همان حکایت گاو دهل زن است !

بسی حکایت دل هست با نسیم سحر

ولی ز بخت من امشب سحر نمی آید



ع
اشق آدم های شفافم..

از این ها که فکر نمی کنند با گره زدن دو کلمه از معرض خطر جسته اند.
این روزها همه دارند می روند!
اما یکی نیست بداند که .. به کجا !

تصمیم دارم امسال از نو به دنیا بیایم.
به خودم قول داده ام ..
حیف که همه ی قول و قرار ها را نمی شود گفت.
می خواهم احمقانه صاف و شفاف باشم..
و دوستی ها و دشمنی هایم را از دایره ی آدم ها خارج کنم
و به اعمالشان برسانم . بی آنکه به شخصیت آنها سرایت کند.
می خواهم هر لحظه مطمئن شوم که
حتی غباری از کارهایم برای خودم یا خودنمایی نباشد.
می خواهم حتی یک بار هم که شده محض رضای خدا باشم.
می خواهم در دوست داشتن هایم مطمئن و در کدورت ها دو دل باشم..
می خواهم «اذن» باشم و زود باور.
و پشت نگاه کسی را نبینم.

می خواهم فریب بخورم که

المومن غر کریم

مومن بزرگوارنه فریب می خورد.

ما را غم تو برد به سودا تو را که برد؟



۱. سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست..

۲. زندگی ام خیلی جالب شده است!
یا پشت کاپیوترم یا پشت ترافیک!

چه معنی داره دو ساعت از زندگی هر روز آدم
توی ترافیک با صدای مهیب و ممتد بوق و هوار
و دود و سیگار تلف بشه!
من یه لایحه دارم که ممکنه خودم ببرم مجلس!
که علاوه بر نخبه ها
هر کسی یه شیرین کاری چیزی هم
بلد باشه بره خارج !!!
و خلاصه در فرار از کشور هم عدالت برقرار بشه!

۳. «بیمار خنده های تو ام . کمتر بخند!»

سازمان حفاظت محیط زیست

۴. مولوی می فرماید :
هیچ گندم دیده ای جو بر دهد؟
دیده ای اسبی که کره خر دهد؟

-ره اوردی بی مثال از همایش حافظ!

۵. با یکی از سالمندان صحبت می کردم می گفت
برای جلوگیری از آلزامیر
یک روش مفید حل جدول یا شطرنجه!

۶. این وزیر می شود . آن به زیر می شود!
خلاصه توی شطرنج
پیاده ها کلی با مشقت می توانند وزیر بشوند.
اما آخه یکی نیست بگه که فیل و اسب
- هر قدر هم که متعهد باشند-
وزیر نمی تونن بشن که!!

۷. امیدوارم یه روزی یکی بیاد که بجای اینکه
غصه ی مشکلات اقتصادی مردم رو بخوره
غصه ی اخلاق مزخرف و روابط اجتماعی مسخره ی
مردم ایران رو بخوره.
من نمی دونم این فرهنگ که ایرانی ها میگن دارن
کجاست و از کی به ارث رسیده؟

۱-کریم خان زند
۲- کلنل محمد تقی خان پسیان
۳- آریو برزن
۴- دختر دوم یزدگرد سوم

برای خودم


گاهی درست مثل این دقیقه ها ، حال خود را نمی دانم.
دریغ...دریغ از آن شب ها که وقتی دل را مجال رهایی بود،
-درست مثل کودکی که نا آرام به این سو و آن سو می دود
و هزار شیطنت در دل می پروراند -
شوقی وصف ناپذیر و گریزپای داشت
برای پرواز...
اما دیر زمانی است که گویا خاک پاشیده اند به تمام آن
بی قراری ها و دلهره های زندگی بخش..
خاک سرد و بی حاصلی که حوصله ی هیچ جوانه ی سبزی را ندارد.
و دل به هیچ شکوفه ای خوش ندارد..

نمی دانم چه از من این هیولای چند درّه در میان را ساخته..
تنهایی؟ .. نه . تنهایی قدر این حرف ها نبود ..

روح من یک اسب است. اما دریغا اینجا که منم
اسب تازی را نیز به خراس می بندند
و با اسب گاری هم-زنجیر می کنند.

و شاید این اثر فلسفه ی تلخ اروپایی باشد در من.
بی هراس . بی کس . مهاجم . گستاخ . مستقل . غریب...
که مرا در زوزه ی بد آهنگ و شب هنگامش غرق می کند.

نه . اشتباه می کنی این اثر زندان نیست که مرا از زندان
شکایتی نبوده که نباید بوده باشد.
مرا با زندان عهدی است شبیه سرنوشتی جدا نشدنی.
و من خوب میدانم که میله های بهترین زندان های کشورم
سخت و بی تاب انتظار مرا می کشند
تا تنهایی نازنینم را در آغوش گیرند.

من خوب صدای قدم های خود را تا چوبه های دار
حس میکنم. صدای جوان های رعنایی که همگی چهره ای آشنا دارند
و مرا تا طنابی بی عاطفه بدرقه می کنند.
و نمی دانند که با طناب ، نفس به بند نمی آید.
من را برای آن نساخته اند که گلی زیبا را پرورش دهم
و مقهور دلربایی اش شوم.
من انگار آمده ام که خواب سنگین خاری را آشفته کنم
و دل سنگی را بلرزانم.. و این زندگی من است.

مرا سر نه در قطیفه های سفید کرباس و ملحفه های رنگ رنگ
و قمیص های پدربزرگ که من در سر هوای هزار سرزمین دست نخورده

دارم.

و حالا چشم در چشم آسمان کویر دارم
که درست مثل آن معلم شهیدم :
شفاف - ساده - نورانی- مهربان- احساساتی و دردمند است.
دلم می خواهد سال های بر پشت بام بمانم و
دریای ستاره ها چشمم را نوازش کند.
که مرا آسمان برای سیاحت خوش تر است تا زمین..

پشت در مونده دل شکسته ای

زیر گنبد کبود مادرم...