رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم

قد بر افراز که از سرو کنی آزادم..


پ.ن : خوبیه غربت اینه که هر جا دلت بخواد و به هر بهونه ای
که عشقت بکشه و توی صورت هر کسی که می بینی
دوست باشه یا یه عابر پیاده
میتونی گریه کنی.
میتونی همین هدیه رو از گردنت در بیاری و ..

پ.ن : دل آرام درست همیشه همون حالی رو داره
که من دارم..
این کامنت های صفر اینجا واقعا دلم رو خنک میکنه.

« در گورستان ثانیه ها
جنگلی انبوه از حسرت
-در هم تنیده - شکفته است.

جاده های عدم
از تراکم آرزو ها
مسدود است!!

و قبرهای پراکنده
چون خنده های منجمد
در قاب سیمان
خواب می بینند

در همان حول و حوش
- خوب نگاه کن-
کنار مقبره ی خانوادگی خاک
نبش قبر فراموشی
خمیازه ی سیاهی است
که به اندازه ی تن تو
معتاد است... »

سید حسن حسینی

نظرات 3 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:35 ق.ظ http://www.blueboat.blogsky.com


هیچ کس نمی تواند به عقب برگردد و از نو شروع کند، اما همه می توانند از همین حالا شروع کنند و پایان تازه ای بسازند
movafagh bashi

vb پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:23 ق.ظ

رخ بر افروز که فارغ کنی از برگ گلم...

MB پنج‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:13 ب.ظ

http://www.umahal.com/song/7041.htm

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد