و به آبی ها دل خواهم بست
...

و به دریا..


نظرات 5 + ارسال نظر
MB پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:40 ق.ظ

شب ها بیدار می ماند که
با چشمانش ستاره شکار کند
و شکم آرزوهایش
از خیال سیر کند...

از دنیا الف کشیده ی آخرش را
خوب فهمیده بود اما چه سود
که نفس نداشت برای کشیدن..

دلخوشی هایش مثل لباس عروس
یک بار مصرف بود و
باید نگه می داشتشان برای یک عمر زندگی.

چمن های خیس و هوای مرطوب و
صدای کفش هایش ..
نمی دانست که اوست که راه می رود
یا زندگی است که ...

هدی پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:48 ق.ظ http://elmoservat.blogfa.com

سلام!
خوب هستید؟
با یه شعر از امام خمینی(ره) آپم!
چشم بیمار!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:37 ق.ظ http://manedigaram.blogsky.com

...
و به صداقت باران!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:38 ب.ظ

یکشنبه 1 آبان ماه سال 1384
---------------------




"به جز حضور تو

هیچ چیز این جهان بیکرانه را

جدی نگرفته ام

حتی عشق را."


آن نامه را یادت می آید...همان که بوی صمیمیت
همین ردای کهنه ی مهر ،تمام سطرهایش را قلم گرفته بود!
همان که همیشه صدایت میزد...
همان که انعکاس صدایش در محراب سرخ به جز
برای تو!
هیچ وقت اشک نریخت...
آن زخم که در نهایت غربت شکفته شد، نمی خواهم بگویم:
اینک میان این همه همراه گمشده است..
آن نامه را یادت می آید؟
همان که به محبت خودت سوگند خورد
که کمترین این راه منم...
و خود میدانم که دور از عدالت است که روزی نوبت من برسد!
آن شب این شیعه ی گمنام و غریبت
آن نامه ی نانوشته را به دل سپرد تا به انتظار روزهای
بی عدالت مهرت بنشیند!
به انتظار قاصدک های راز و نیاز که :
" مکتوب شوق هرگز
بی نامه بر نباشد
ما و ز خویش رفتن..
قاصد اگر نباشد! "


نوشته شده توسطMB در ساعت 3:52 PM


میشه مثل اون روزها و از اون روزها با همون مخاطب، بنویسید؟ ! دلمون تنگ شده !

[ بدون نام ] یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:28 ب.ظ

چه دختر کوچولوی نازی!:)
آخی آستیناشو نگاه ! دستای کوچولوش پیدانیست!
چقدر هم مصمم داره می ره حتما یه چیزی دیده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد