چون من گدای بی نشان ، مشکل بود یاری چنان...

Some dance to remember, some dance to forget

 

×روی تخته ی چوبی اتاقم نوشته بودم :
در غربت مرگ بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیش ترند!

×یادم می آد روزای آخر دانشگاه یکی از دوستام
خواست توی دفترش یادگاری بنویسم
( باز از روی دیوار نوشتن خیلی بهتره!)
نوشتم‌‌ :


هر چه بینا چشم رنج آشنایی بیشتر
هر چه سوزان عشق درد بی وفایی بیشتر
هر چه دانش بیشتر وامانده تر در زندگی
هر چه کمتر فهم،کبر و خودنمایی بیشتر
هر چه بازار دیانت گرم،دلها سرد
هر چه زاهد بیشتر،دور از خدایی بیشتر..

×
من توی اون دانشکده بیشتر وقت های تنهاییم رو
در تاریکی نمازخانه ی کوچک زیر پله می گذروندم.
گاهی کفش هام رو هم می بردم داخل
که صدای نازک پچ پچ ها رو هم نشنوم...

الان هم همینه. اتاقم توی یه داهات پرته.
شاید یه ساعت توی نقشه باید دنبالش بگردی..
اما آروم و ساکت و سبزه..


همچو اشکم لغزشی آمد به پیش ،
گام اول محرم منزل شدم...

حریفا ! میزبانا !
میهمان سال و ماهت
پشت در
چون «موج» می لزرد!
بیا بگشای در بگشای ،
دلتنگم...


در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست..



۱.
برای من و تو دیگر فرقی نمی کند
زندگی را می گویم...
زهرش دیگر اثر ندارد و
دردش دیگر درد..

۲.
حوصله ی بحث و تبادل نظر! رو ندارم
اگر حقیقت به احمق ها بستگی داشت
زندگی اینقدر سخت نمی شد.

۳. به نظرم یه اصل بین المللی است که
مردها اصولا خیلی ظاهربین هستند و
زن ها از اون ها ظاهربین تر.

۴. من راستش زیاد علت انتقادات به دانشگاه آزاد رو نمی فهمم.
اما با شناختی که از منتقدین دارم میدونم
اینا عرضه ی ساختن یه ساختمون دو طبقه رو هم ندارن!
دانشگاه آزاد به نظر من موفق ترین تجربه ی خصوصی در ایران بوده.
و الله اعلم!