ای آشنا...



ـ به قول سهیل محمودی :

یک دل دیگر ارادتمند ماست..!

البته اینجا که نه دلی هست و نه دیگری.
اما من در دنیای خیالات خودم زندگی می کنم.
درست مثل همیشه...
دنیای من کهنه و شیرین و توبه پذیر است
و قصه های من به ندرت پایان دارند.

ـ نمی دانم. یعنی می دانم اما تا به حال چنین حسی نداشته ام.
خودم را می گذارم جای رازهای افشا شده ..
که دیگر رمق دویدن ندارند و کسی در تعقیبشان نیست.

میدانی...گاهی بزرگ ترین نیاز آدمی است ، فریب.
خدا نکند دست همه ی زیبایی ها را خوانده باشی...
آنوقت چه بهار باشد و چه آخر بهار ،
نغمه های بی اعتنای کهنه را می خوانی.
مثل تار دست پیرمرد که فقط برای دهکده ی سبزش می زد.
سازهایی که دنبال جلب نظر نیستند
تا بخواهی دل نشین اند.
سازهای مخالف..

ـ یک دل دیگر ...