بی تو من اسیر خاکم ...
 


توی این کویر لعنت ،

تشنه موندم و هلاکم...

۱.
من تاب تحمل گذشته را هم ندارم
چه برسد به آینده...

۲. دیگر قول داده ام که قول هایم را نشکنم...
اما تو باز باید بهانه شوی
و شروع شکست های همیشه ام باشی.
قفل ها را اینبار
تو باید بشکنی!

۳.به قول اخوان :
یکی آواره مرد است این پریشان گرد...
همان شهزاده ی از شهر خود رانده...
نهاده سر به صحراها
گذشته از جزیره ها و دریاها !
نبرده ره به جایی
خسته در کوه و کمر مانده...

نظرات 32 + ارسال نظر
بنده خدا سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:33 ق.ظ

خیلی خوبه
به به

رفیق شفیق سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:00 ب.ظ

عکس اصلا با محتویات معنوی بلاگ هم خوانی نداره. :دی ی ی

فاروق سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:24 ب.ظ

با اجازه بزرگترها:به به چقدر عالی.چقدر زیبا.چقدر معنوی...
خداوندا به فریا دلم رس.....همین چهارتا تعارف شد مرا بس.

MB سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:54 ب.ظ

به رفیق شفیق :

حالا که بچه ای شکلات ...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:19 ب.ظ

جانا سخن از زبان ما می گویی ؟!

MB سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:46 ب.ظ

به قول بیدل :

از بس که شرم داشتم از یاد قامتش
دل شیشه ها شکست و نکردم صدا بلند...!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:55 ب.ظ

به خودم و همه ی دوستان :

هرگز نگو که دوست داری
اگر حقیقتا" بدان اهمیت نمی دهی

درباره احساست سخن نگو
اگر واقعا" وجود ندارد

هرگز دستی را نگیر
وقتی قصد شکستن قلبش را داری

هرگز نگو برای همیشه
وقتی میدانی که جدا می شوی

هرگز به چشمانی نگاه نکن
وقتی قصد دروغ گفتن داری

هرگز سلامی نده
وقتی میدانی که خداحافظی در پیش است

به کسی نگو که تنها اوست
وقتی در فکرت به دیگری فکر می کنی

قلبی را قفل نکن
وقتی کلیدش را نداری

پ . ن : مثل نویسنده ی وبلاگ من هم دل آرام رو دوست دارم . دیگه نظری نمی نویسم . برای آرامش خودم و سایر دوستان . تمام .

با بهترین آرزوها

منصوره سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:39 ب.ظ

جرم بلبل
در دادگاه کلاغان
خوش آوازی است!

خودخودم سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:50 ب.ظ http://manedigaram.blogsky.com

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها…

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:01 ب.ظ

خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان

کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان



بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم

کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان



دل داده را ملامت گفتن چه سود دارد

می​باید این نصیحت کردن به دلستانان



دامن ز پای برگیر ای خوبروی خوش رو

تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان



من ترک مهر اینان در خود نمی​شناسم

بگذار تا بیاید بر من جفای آنان



روشن روان عاشق از تیره شب ننالد

داند که روز گردد روزی شب شبانان



باور مکن که من دست از دامنت بدارم

شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان



چشم از تو برنگیرم ور می​کشد رقیبم

مشتاق گل بسازد با خوی باغبانان



من اختیار خود را تسلیم عشق کردم

همچون زمام اشتر بر دست ساربانان



شکرفروش مصری حال مگس چه داند

این دست شوق بر سر وان آستین فشانان



شاید که آستینت بر سر زنند سعدی

تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان


ص سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:45 ب.ظ

ببینم مهره مار داری اینقد بازدید کننده داری؟ به قول یه نفر مهره مار داری تووبقیه اش

MB سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:37 ب.ظ

خدا شاهده که واسه من هیچ فرقی نداره...
هیچ کسی هم نیاد من همینم که هستم.

سجاد چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:07 ق.ظ

سلام محمد
یه پیشنهاد سازنده داشتم
یه وبلاگ گروهی برای برو بچ بساز
که تو قسمت نظراتت پست نکنن :دی

رادش احسانی چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 04:47 ق.ظ http://radeshia.blogsky.com/

وخدایی که در این نزدیکی ست
بادرود
یک سوال داشتم، چگونه میشود در صفحه وبلاگ عکس گذاشت ؟
در صفحه ی متن.
باسپاس

فطرس چهارشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:57 ب.ظ

...
ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانیست این ...

لیلا پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:33 ب.ظ

ببخشید چرا قسمت نظراتو برداشتین؟؟؟

سرچ پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:04 ب.ظ

کار خوبی کردین قسمت نظراتو برداشتین اینجوری خیالتون راحت تره
چه قدرت و غنایی است در ناگهان هیچ نداشتن این انتظار هست که اضطراب می یاره

تربچه ی بابایی پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:26 ب.ظ

سلام
از وبلاگتون خوشم اومد از نوشته هاتون هم
نوشته ی بالایی رو بیشتر (الا بذکر الله...)

یه جورایی فهمیدم غمگین هستین دعا نمی کنم غمتون بر طرف بشه چون من در غم چیزهایی دیدم که در شادی ندیدم
شما هم نظرتون همینه ؟مگه نه؟
راستی قسمت نظراتتون چقدر جالبه !!پرسش و پاسخه؟ کسی هم آدرس وبلاگشو نمی ذاره !!اسماشون هم عجیب غریبه!! جز بعضی ها
شاید رسمه
منم به احترام رسمتون آدرس نمی زارم اسمم هم ...
برام دعا کنید این شب جمعه که خدا ب ه من از این بیشتر غم بده دلمو از این که هست شکسته تر کنه مثل دل خودتون بلکه هم بیشتر

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:45 ب.ظ

این کیست این، این کیست این، این یوسف ثانیست این
خضر است و الیاس این مگر یا آب حیوانیست این
این باغ روحانیست این یا بزم یزدانیست این
سرمه صفاها نیست این یا نور سبحانیست این
این جان جان افزاست این یا جنه الماواست این
ساقی خوب ماست این یا باده جانیست این
تنگ شکر را ماند این سودای سر را ماند این
این سیم و زر را ماند این شادی و آسانیست این
رستم من از خوف و رجا عشق از کجا خوف از کجا
ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانیست این
امروز مستم ای پدر توبه شکستم ای پدر
وز قحط رستم ای پدر امسال ارزانیست این
مست و پریشان توام موقوف فرمان توام
اسحاق قربان توام کاین عید قربانیست این
گلهای سرخ و زرد بین آشوب بردابرد بین
در قعر دریا گرد بین موسی عمرانیست این
هر جسم را جان می کند، جان را خدادان می کند
داد سلیمان می کند یا حاکم دیوانیست این
گویی شوی بی دست و پا چوگان او پایت شود
در پیش سلطان می دوی کاین سر ربانیست این
هر جا یکی گویی بود بر ضرب چوگان می دود
چون گویی شو بی دست و پا هنگام وحدانیست این
خورشید رخشان می رسد مست و خرامان می رسد
با گو و چوگان می رسد سلطان میدانیست این
آن آب باز آمد بجو، بر سنگ زن اکنون سبو
سجده کن و چیزی مگو کاین بزم سلطانیست این

MB جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:23 ق.ظ

نیمه شب سوم بود و ...
آرزوهای عجیب من که خنده ی فرشتگان را هم
بر انگیخت...آدم بی جنبه ای هستم.

دلم نمی آید نوشته ی جدیدی بگذارم و
این آسمان به دریا گره خورده ی آبی را بسپرم
به تاریخ...به زندگی ام که ترسناک ترین واژه هاست.

دوباره انگار سحر شده ...یاد اون شعر می افتم و برایت
می نویسم. برای تو که هنوز بی طاقتی های مرا
تحمل می کنی و سکوت...

سحرم کشیده خنجر : که چرا شب نکشته ست؟
تو بکش که تا نیافتد دگرم به شب گذاری

به غروب این بیابان
بنشین غریب و تنها
بنگر وفای یاران
که رها کنند یاری..

بنده خدا جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:33 ق.ظ

چرا قسمت نظراتتونو برداشتین؟من دلم می خواد نظر بدم باید کیو ببینم؟

[ بدون نام ] جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:15 ب.ظ

http://flickr.com/photos/hitchcockscissors/312477175/

[ بدون نام ] جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:16 ب.ظ

a robin flew into our window and died. I laid it out on the picnic table for a day or two before burying it. you see it here in what i suppose would amount to a wake.

ص جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:28 ب.ظ

نمی دونستم اینقد به نظرات توجه می کنی،ممنون به خاطر من نظرات رو برداشتی؟بابا من یه چیزی گفتم اینقد مهم بود؟
بگم از حرفم پشیمونم نظراتو می ذاری؟

از ریشه ی جهان شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:15 ق.ظ

نوشته ی جدیدی بگذار .
این آسمان به دریا گره خورده ی آبی را می سپرم به تاریخ ... به زنده گی ام !

[ بدون نام ] شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:18 ق.ظ

نه در انتظار یاری نه ز یار انتظــاری ....

منصوره شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 10:26 ق.ظ

یا زهرا(س)

سارا شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:28 ب.ظ

بابام همیشه می گفت بیکاری بدترین درد دنیاست !
راست می گفت . ببین چه آشوبی من سر به در به پا کردم .

http://m0h3n.persiangig.ir/image/har2ashegh/lock%20mind/clock%20eye%20har2ashegh.jpg

هومن یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:42 ب.ظ

بابا جون چرا کامنت دونی رو بستی؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:29 ب.ظ http://manedigaram.blogsky.com

بروزم!!

هنگامه چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:42 ق.ظ

این روزها که میگذرد٬ هر روز
احساس می کنم
که کسی در باد فریاد می زند!
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور
صدا می زند!
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است...

[ بدون نام ] چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:33 ب.ظ

کوچکترین قطره ی آب
حتی اگر دانه ی اشکی باشد
همین که دستم را تر کند
در نظرم به واقعیتی گران بها بدل می گردد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد