مرگ است که بیش از تو به من نزدیک است
چون پیرهن تو که به تن نزدیک است
امروز به هم رسیدن ما دور است
فردای بدون هم شدن نزدیک است ...




پ.ن :  غصه ی سرنوشت های محتوم ...
دارم تمام می شوم!
درست مثل داستانی که از چند صفحه مانده به آخر
می شود انتهایش را فهمید!

روح من درست مثل کودک های بازیگوش
وقتی به لبه های تیز رسید
دستش را برید...

به اندازه ی یک تو خسته ام...
از آرزوهای موازی
از چهره های متضاد و شبیه

از آنهایی که فکر می کنند می شود
برای رضای خدا دروغ گفت!
می شود تهمت زد.

من نفرت دارم از زن هایی که مردشان را
حتی در ظلمت دنبال می کنند!
و از مردهایی که...

من به تنهایی خودم...به تنهایی بی انتهایی که تا کیلومترهایش
هم صحبتی نیست مغرورم!
من از اینکه آلوده ی دوستی های مجازی نشده ام
به خود می بالم!
من نفرت دارم از دوستانی که تحمل یک زخم سکوت را ندارند...

اصلا بگذار بگویم!
بزرگترین اعجاز تاریخ برای من مریم بود
با روزه ی سکوتش!

می خواهم انتقام بگیرم. من از خودم!
روزه ی سکوت گرفته ام...