چند خط برای ...

نخستین گناه کدام بود؟ نمی دانم...
شاید وقتی بود که
آدم برای اولین بار -روی ماه- قدم گذاشت
و حوا - حوای بی خبر- 
 بی هوا هورا می کشید...

یا همان وقت که
میان دشتی بی انتها سبز
بی آنکه بداند
دستش را گرفته بود
و خیره به آسمان
بی آنکه بخواهد
پرسش را اختراع می کرد و
آدم...-آدم که دلش جای دیگری بود-
می خواست چون گوسفند یعقوب
از -چرای- او بگریزد!

نه... شاید بار اول زمانی بود که
مردی از پشت کوه
با دشنه های کاغذی اش
چون راهزنی دل شکسته
راه بر زنی بست
که از او چند سال مجنون تر بود!


اسمش را گذاشته بودند ابراهیم . برای همین وقت ها...
تا آتش را برای سارا سرد کند
و نگذارد که هیچ تیغ براقی
عریانی اش را به رخ او بکشد!

و آنگاه
عشق چون عذابی آسمانی
مرد را به درد
و زن را به مرد
مبتلا کرد!

مدرنیته از موسی شروع شد
با فرمانی هیدرولیک که دریا را به دو نیم می کرد
و نیمه ی سیب را دلیل جاذبه...

آنوقت بود که دوباره -پس از سال ها- باران گرفت...
و به مریم آموخت که چگونه سکوت کند!
وقتی هیچ کس جرات نداشت
عاشق صدای لرزانش بشود...

فان تولوا فقل آذنتکم علی سواء
و ان ادری اقریب ام بعید ما توعدون!
و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین...