برای خاطرم غم آفریدند

ولیکن...اندکی کم آفریدند!

نمی دانم خلاصه بخت من را

ز تهران...یا که از بم آفریدند!!!



پ.ن : امروز رفتم سفارت ایران توی لندن.
می خواستم به آقای سفیر بگم :
ای که سیاهه چشمات ، همرنگ روزگارم!

پ.ن : خیلی دلم می خواد یه صحبت مختصر با
اجدادمون داشته باشم...که چه جوری مستعمره ی اینا شدن!

از پلیس در مورد یه خیابون پرسیدم گفت نمی دونم!
گفتم شاید لهجه دارم و طرف بچه طهرونه و ....
براش نوشتم...بازم گفت نمی دونم!
دفترچه اش رو باز کرد ... دیدیم یه خیابون اون طرف تره.
عرضش ۲۰ متر.. طولش ۲ کیلومتر!

پ.ن : دقت کردین موشک «امید» با یه ابتکار به فضا پرتاب شد؟
اولین موشک دنیا که در ثانیه ی هشتم شلیک میشه!
تازه اونم نه شمارش معکوس!