من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو!
پیش من جز سخن شمع و شکر
هیچ مگو!
گفتم ای عشق!
من از چیز دگر می ترسم
گفت :
آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو!
۱. دیدمش...
اگر درست همانی باشد که همیشه بوده
و من تازه شناختمش!
اگر درست منطبق بر چشم های من
برای خستگی های قریب به یقینم
آمده باشد...
۲. مرا فریب باش...آرام کن!
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
عشق است و آتش و خون
درد است و داغ دوری
کی می توان نگفتن
کی می توان صبوری ..
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مـویـههـای غـریبانـه قـصـه پـردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر بر اندازم
۱ رو یه جوری گفتین آدم فکر میکنه اما زمان رو ...
نه اصلا و ابدا چنین برداشتی نمیشه ازش!
و
این رو به دلیل وظیفه نوشتم
و گرنه هر کی هر چی دلش می خواد فکر کنه!
به من چه!
آقای بازرگان آقای بازرگان
دندونتونو موش خورده؟؟ :دی
....
جز اتوبوس ولوو و سیر و سفر هیچ مگو...:دی
از ترمینال شیراز این پیام رو دریافت می کنید!
فکر نمیکنید گاهی لحنتون یه خرده تند میشه؟!