مادر اگر چه دلش از تو خون شدستنامت اگر چه شبیه جنون شدستبرگرد دوباره به شهر غریبه ات« من آمدم که بگویم ، پس از تو چون شدست...»
رسیدی خلوتم از راز پر شدپر و بال من از پرواز پر شدتبسم کردی و شب را شکستیگلوگاه من از آواز پر شدسید حسن حسینی
این عکس رو دیدمجمله ی آخرش باعث شد این روفی البداهه بنویسم...!
این ها که می روند روی سریر هاشاهان عاشقی اند میان اسیرهادل داده های پریشان و خرمیجان داده اند به یک ندا ز روحی له فداسرها جدا زتن و تن ها جدا ز سرجان و تن و سرم فدای قدوم شما...
نه شرم و حیا، نه عار داریم از تواما گله بیشمار داریم از توما منتظر تو نیستیم آقا جانتنها همه انتظار داریم از تو!جلیل!.این همون شعریه که...
آی مادرهای مهربون ... بچه هاتون .. بچه هاتون ... دسته گلهایی که دادین ... به جبهه ها فرستادین ...حالا با تابوووووت آمدن ... با بوی باروووووت آمدن ... !!!!
رسیدی خلوتم از راز پر شد
پر و بال من از پرواز پر شد
تبسم کردی و شب را شکستی
گلوگاه من از آواز پر شد
سید حسن حسینی
این عکس رو دیدم
جمله ی آخرش باعث شد این رو
فی البداهه بنویسم...!
این ها که می روند روی سریر ها
شاهان عاشقی اند میان اسیرها
دل داده های پریشان و خرمی
جان داده اند به یک ندا ز روحی له فدا
سرها جدا زتن و تن ها جدا ز سر
جان و تن و سرم فدای قدوم شما...
نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو
اما گله بیشمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقا جان
تنها همه انتظار داریم از تو!
جلیل!
.
این همون شعریه که...
آی مادرهای مهربون ... بچه هاتون .. بچه هاتون ... دسته گلهایی که دادین ... به جبهه ها فرستادین ...
حالا با تابوووووت آمدن ... با بوی باروووووت آمدن ... !!!!