فاین سلماک؟...

مادر اگر چه دلش از تو خون شدست
نامت  اگر چه شبیه جنون شدست
برگرد دوباره به شهر غریبه ات
« من آمدم که بگویم ، پس از تو چون شدست...»



نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:19 ق.ظ

رسیدی خلوتم از راز پر شد
پر و بال من از پرواز پر شد
تبسم کردی و شب را شکستی
گلوگاه من از آواز پر شد
سید حسن حسینی

MB چهارشنبه 16 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:00 ق.ظ

این عکس رو دیدم
جمله ی آخرش باعث شد این رو
فی البداهه بنویسم...!

kharchangzade جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:41 ب.ظ

این ها که می روند روی سریر ها

شاهان عاشقی اند میان اسیرها

دل داده های پریشان و خرمی

جان داده اند به یک ندا ز روحی له فدا

سرها جدا زتن و تن ها جدا ز سر

جان و تن و سرم فدای قدوم شما...

فطرس جمعه 18 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:15 ب.ظ


نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو
اما گله بیشمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقا جان
تنها همه انتظار داریم از تو!
جلیل!
.
این همون شعریه که...

فاطمه شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ق.ظ http://fatemeh63.blogsky.com

آی مادرهای مهربون ... بچه هاتون .. بچه هاتون ... دسته گلهایی که دادین ... به جبهه ها فرستادین ...

حالا با تابوووووت آمدن ... با بوی باروووووت آمدن ... !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد