مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم...



۱.
و توکل علی العزیز الرحیم
الذی
یراک حین تقوم
و تقلبک فی الساجدین
انه هو السمیع العلیم

۲. من که شب ها ره تقوی زده ام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم ، چه حکایت باشد!

۳. میگه توی زندگی هر کسی یه دوره ی سکوته!
سکوت محض...
هیچ خبری از هیچ کسی ... نداری و نمی خوای هم که داشته باشی!
نمی خوای حتی کسی ازت خبر داشته باشه!
حتی هیچ علاقه ای نداری ایمیلی رو که از دوستی گرفتی
و از شدت شوق چند بار خوندی ، جواب بدی!

۴. حتی از خدا نمی خواستم که دردم التیام پیدا کنه
آخر این تنها حسی بود که در این چند هفته داشته ام!
نمی خواستم به این زودی تموم بشه...

۵. می تونی خودت رو به بی خیالی بزنی..
مثلا بگی مولوی از حمله ی مغول خبر نداشته
یا اینکه «مرغ باغ ملکوت» هرگز به زمین نظر نداره...

اما اینا واسه من یه شوخیه!
به نظر من هر چند به نسبت اجدادمان بسیار تنبل تریم
به همان با هوشی و بی خیالی هستیم!
و همان اندازه هم از حرف حق زدن می ترسیم که
دیوان اشعار شاعران بزرگمان سرشار از گله از روزگار
به خاطر حرف مردم است!
این رو در ادبیات هیچ جای دنیا پیدا نمی کنی!