شاید به پایان رسیدیم ، یک شب که باران ببارد...



۱.
می خواهم انتقام بگیرم من از خودم !

۲. آرام آرام نوای دلنشین و آشنایی را زمزمه می کند
اینقدر شنیده ای که باز هر بار تازه است
دلش پر از دلهره و اضطراب ،
تنها آرامش زندگی اش
لبخند نحیفی است که بر لبان کودک جان گرفته است
نمی گذارد نام مادر تمام شود...

۳. « من تقلا می کنم تا خودم نباشم
چند قدم آن طرف تر
مریم مقدس سنگسار می شود...»

سید حسن حسینی

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 05:36 ق.ظ

:دی

[ بدون نام ] دوشنبه 16 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:11 ب.ظ

همیشه می آم...هر بار هر چه می کنم بنویسم نمی تونم...نمی شه..نمی دونم چرا...دل آرام واقعا دل آرامه...

MB سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:26 ق.ظ

بین تربت حیدریه و سنگون کجا میشه احتمالا ؟

MB سه‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:35 ق.ظ

البته یه کم سوالم یه جوریه...فقط مزید اطلاعات خودم پرسیدم

شاید نزدیک به چهارده سال پیش تمام ایران رو
شهر به شهر و روستا به روستا گشتیم...
البته بنا به ضرورت بود اما
ما که بچه بودیم خیلی خاطرات خوبی از اون روزها داریم.

از لار - بندرلنگه- مریوان (آه خدای من! ...توضیحش سخته!)
و خیلی شهرهای دیگه که بعضیش از خاطرم رفته...

اما به نظرم من دیدن
هیچ جای اروپا به اندازه ی دیدن خود ایران
کیف نمی ده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد