فناداها من تحتها الا تحزنی قد جعل ربک تحتک سریا...

سوره ی مریم
آیه ی 24



۱. سخت بتونم بگم که ناراحت نیستم!

۲ . سعدی اول از همه گفته :

در سراپای وجودت هنری نیست که نیست
عیب آنست که بر بنده نمی بخشایی!

بر من از دست تو چندان که جفا می آید
خوش تر و خوبتر اندر نظرم می آیی

دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
« چاره بعد از تو ندانیم به جز تنهایی...»

و بعد حافظ از راه می رسد و با همین اشاره ی سعدی
مست می شود و دف می گیرد و طوفان به پا می کند که :

ناظر روی تو صاحب نظرآنند ولی
سر گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست

اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده ی خود پرده دری نیست که نیست

تا دم شام سر زلف تو هر دم نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

آب چشمم که بر او منت خاکِ در توست
زیر صد منت او خاک دری نیست که نیست

از وجودم قدری نام و نشان هست که هست
ور نه از ضعف در آنجا اثری نیست که نیست!

غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست...

۳. اتفاقی این آهنگ -شکرانه- به دستم رسید
از چند روز پیش تا حالا اینقدر گوش داده ام که...

دل تاب تنـهایی ندارد...
باور نکن تنهایـی ات را !

۴. امروز سر کار برای اینکه ابهت فرضی رئیس را درهم بریزم
و بهش بگم که بوق درازی که در آن می دمد زنگار گرفته...
مجبور شدم نیم ساعتی از خودم تعریف کنم!
اما در دلم می گفت :
المسکین ابن المسکین ابن ...

۵. یکی از این بچه های اصیل که همین دیروز برگشت به شهرش لیدز.
می گفت :‌ اسکاتلندی ها از انگلیسی ها متنفر هستند و اینجا به من
خیلی سخت گذشت!
با خنده بهش گفتم :‌باید می اومدی پاریس!
خنده ام را جواب داد که : اونجا که دیگه خیلی بدتره..
من ساکت شدم .
گفت : فکر کنم خیلی از کشورهای دنیا از ما انگلیسی ها متنفر باشن!
گفتم :‌ من در جریان بقیه ی کشورها نیستم
اما کشور خودم رو بهت قول میدم که درست فکر می کنی...

به نظرم فرانسوی ها اصلا اهل این حرف ها نبودند
اما اینجا باید مدام مراقب آدم های اطرافم باشم
و مخصوصا اینکه این جور مسایل در محیط کار بیشتر هم هست...
و همه واسه هم نقشه دارند!

۶. قبلا با هومن که بودم به احترام هومن و اینکه همیشه دلش می خواست
با همه رابطه ی خوبی داشته باشه منم یه سلام و علیک خشک و خالی با خیلی ها داشتم.
هر چند از همین ها هم بیشترین بدی ها رو دیدم.
اما بعد از جدایی از هومن. اینجا که اومدم دلم نمی خواست قیافه ی خیلی ها
جزو دوستان من باشه!
یعنی ترجیح میدادم که اینا هر روز و هر شب به من فحش بدن
که چرا از لیست دوستان حذفمون کرده...
اما دقیقا همین احساس رو نسبت به خیلی ها دارم وقتی ازم تعریف میکنن
و تا یه کاری نکنم که بهم توهین کنن و ... دلم خنک نمی شه!
بالاخره آدم ها مثل هم نیستند.
من بعضی ها رو دشمن خدا می دونم
که دلشون از دوستای خدا خونه!
و با دشمن خدا دوست نمی شم!