این روزها کمتر میرسم به خودم فکر کنم...
اما در طول روز بارها و بارها و هر بار چند ثانیه از دنیای اطرافم
فاصله می گیرم ، میروم به سال های دور و سرک میکشم به کنج لحظه هایی
که فقط و فقط در دل خودم مانده است!
گاهی ناراحت می شوم ، گاهی شاد . گاه دلم می خواهد دیگر
انبار خاطراتم را بی اختیار به روی ذهنم باز نکنم اما ...میدانم!
اراده ام ضعیف شده است...

گلادیاتور آدم محکمی است برابر خودش!
اراده اش مثل سنگ است اما پای دل که میان می آید
احساس خستگی می کند از این همه آشوب...سست می شود!
خوابش می گیرد و یک لشکر ، همراهش به خواب میروند...

این روزهای آخر در پاریس چقدر عجیب اند!
خیلی ها در زندگی ام بودند و خواهند بود که به من بد کردند
اما وقت جدایی که می رسید خیلی هایشان مهربان می شدند
و تازه دلم هم برایشان تنگ می شد!
حالا حکایت این اتاق و پنجره و ...هم همین شده ، دلم برایشان تنگ میشود!

احساس بی وزنی می کنم
مثل پر کاهی که با وزش باد به این سو و آن سو می رود!
یه دشت بی انتها را خیال می کنم و مردی که محکم می گریزد!
به کجا و چرایش را نمی داند
اما مگر زندگی نه این است که در تمام تردیدها باید جدی بود؟

« تنها خداست که دوستانش را تنها نمی گذارد...»

نظرات 3 + ارسال نظر
هومن پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:29 ب.ظ http://aaftab.blogfa.com

تنها خداست که دوستانش را تنها نمی گذارد

MB جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:31 ق.ظ

سلام هومن عزیز...

میدونم این کامنتایی که صفر میمونه رو میای
پر می کنی!!!

اما بعضی نوشته ها مثل همین باید خالی بمونه!
اینطوری اصالتش بیشتر محفوظ میمونه!

خلاصه...

برای من تایید یا رد دوستان یا دشمنان! کمترین ارزشی نداره
و خودت هم بهتر از همه میدونی اینو...

باز هم ممنونم...

انکراتیک جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:49 ق.ظ

محمدم ..
می دانی ...
این روزها حضورت را بیشتر حس می کنم ...
میان خنده های وحید ..
یا میان تکه کلام های بی نقص خودم که همه مان می دانیم از تو به میراث برده ام ..
دعا می کنم برایت عزیز ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد