ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم ،
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،
بگذار که – سرمست و غزل خوان – من و خورشید
بالی بگشاییم و به سوی تو بیایی
...م



۱. این روزها فقط برایم مهم است که ...

۲ . که می گوید این لجبازی هایت زندگی بخش نیست؟
که می گوید که همیشه از موافقت زندگی باید ساخت..

من عاشق زندگی ام!
که می توانم بخوانمت و ...
صدایت را با رمز و کنایه بشنوم
و
هزار هزار آرزو و خیال در سر داشته باشم که....

۳. در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز...


نظرات 6 + ارسال نظر
حسین جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:10 ب.ظ

سلام محمد! نمی دونم الآن کجای این دنیایی و چه کار می کنی؟ اما اینجا تو مدینه یه لحظه اینترنت پیدا کردم. اومدم فقط بهت بگم وقت طلوع تو بقیع به یادت بودم. دعا کن خدا من رو تو خونش راه بده!

هومن جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:02 ب.ظ

حسین من رو یادت نره ها ! :دی
ایشالا که قبول باشه

محمد عزیز سلام...........................

fghjklmù جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:05 ب.ظ

با رمز و کنایه موافقم٬
هر طور که صلاحه

ö جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:18 ب.ظ

¿

خرچنگ زاده شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:48 ب.ظ

اون لینکی که برات فرستادم دریاب.

یک دوست شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:36 ب.ظ

چه توان کرد ...

........
چرا همه که هایت ناتمام ماند.
می دانم می خواهی خوب بنویسی اش.
تا اینجایش را نوشته اند، سفیدی ِ مانده سهم توست که چگونه بنگاری.

یارب مددش کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد