lovely Smile !

وصیتم این است :
این قلم خیس گریه را
به کودکی در جنوب ِجستجو بسپار
تا در دفتر مشق های نا تمامش بنوسید :
آن مرد سیب دارد
آن مرد انار دارد
آن مرد سبد ندارد...

یا هر پرنده ای که از کنار پنجره ی کلاسش گذشت
نقاشی کند!

گوش کن!
صدای آن پری ِ پریشان ِ نی نواز را می شنوی؟
که هنوز
بعد از گذشت این همه روز
خواب بلند دریا را آشفته می کند!

می خواهم در جنگی از درختان کاج خاکم کنند
تا عطر سوزنی کاج ها همیشه
با من باشد!

مثل نگاه تو ...



پ.ن :
آن من بودم ،‌ که بی قرارت کردم...!

پ.ن :‌ فبای الای ربکما تکذبان‌ ؟!

پ.ن : یار ما چون گیرد آغاز سماع...

نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:59 ب.ظ

پیامت را به کودک جنوب رساندم :
بهش دیکته گفتم :
آن مرد سیب دارد . آن مرد ...
وقتی تموم شد . مکث کرد فورا با مداد قرمزش
یه هفت کنار "سیب" باز کرد و نوشت "سرخ" .
یه هفت کنار "انار" باز کرد و نوشت " شکسته " .
خط آخر رو هم تغییر داد : " اگرچه آن مرد سبد ندارد ولی .... "
بعد از چند لحظه سکوت بمن نگاه کرد و لبخند زد .

ازش خواستم تا نقاشی هر پرنده ای که از کنار پنجره ی کلاسش می گذره رو برام بکشه .
بعد از یک ساعت نقاشی کردن ، وقتی دفترشو دیدم زیر نقاشیش نوشته بود :
" کاش می شد با همین مداد رنگی صدای پرنده رو هم ضبط کرد . "
....

پ.ن : زندگی جز لذت پرواز نیست !
پ.ن : در جهان کس نیست کو داغی ندارد از فراق
کاج فرقت را هزاران داغ دل بر جان بدی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:04 ب.ظ

اوا خدا نکنه بمیرین!
یه دفه هم از خوشگلیه زندگی بنویسین

MB سه‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:27 ب.ظ

داشتم با برهان چت می کردم...
یکدفعه برام نوشت :

دارم به زیبایی مرگ فکر می کنم...

بیخود و بی جهت!

اما برای من بیخود نبود...
لذتش رو میشه لمس کرد
و نزدیکیش رو...

از دور دست رایحه ای کهنه می وزید
پاییز خفته بود
ناگاه روی ساقه ی آیینه خم شدم
مرگم شکفته بود...

هومن سه‌شنبه 5 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:32 ب.ظ

(کاملا جدی)
حاجی بیا با هم بمیریم.....اینجوری بهتره ها !

عطر نعنا چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:06 ق.ظ http://golpone.blogsky.com

خوش بحالتون که دلتون اینهمه پاکه....


واسه ما هم دعا کنید

فاطمه چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:59 ق.ظ http://fatemeh1363.persianblog.com

سلام...
آخرا خبر شدم که لینکم اینجا بوده...اما چرا هیچ وقت اثری ازتون توی کامنتهایم نبود؟؟...حداقل فایده اش این بود که من با این خانه ی آرام بخش زودتر آشنا می شدم...!!!

در هرحال... ممنون ...

.!. چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:20 ب.ظ

مرگ قشنگه / شیرینه
ولی
زندگی هم قشنگه / شیرینه
به نظر من شاید بهتر باشه قشنگی ها و شیرینی های زندگی و مرگ را توام با هم در ذهنمون داشته باشیم .

MB چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:29 ب.ظ

زندگی زوود تموم میشه....
خیلی زود!

آرام پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ق.ظ

بر امید وصل مشکل نیست قطع زندگی
شوق منزل می کند نزدیک راه دور را

Z.M پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:38 ق.ظ

ترس من نه ازمرگ است ...
می هراسم از ماندن ...
مثل دیگران بودن ، مثل دیگران مردن ...

ح ر پنج‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:48 ق.ظ

الهی آن خواهم که هیچ نخواهم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد